کـــاوه در آینــــه

جایی برای اندیشه های من و ... مطالعات فرهنگی

کـــاوه در آینــــه

جایی برای اندیشه های من و ... مطالعات فرهنگی

آی رسانه‌های انسان‌دوست!

نمی­دونم حتمن باید تو جایی مثل هاییتی زلزله بیاد و خدانفر بمیرن تا رسانه­های جهانی و شبکه­های خبری یادشون بیافته که این کشور خیلی فقیر بوده و از نبود زیرساخت­ها و امکانات حداقلی رنج می­برده. یعنی مثلن اگه دو ماه پیش بی­خود و بی­مقدمه یه گزارش مفصل از فقر در هاییتی(و البته علل و ریشه­هاش) می­فرستادن رو آنتن نمی­شد؟ خب معلومه که نمی­شد. وسط دست و پا زدن واسه مجاب کردن ملت به این که: «آی! بحران اقتصادی داره تموم می­شه، دنیای سرمایه دوباره جون گرفته، فلان­قدر رشد سرانه­ی کوفت بوده و بهمان قدر نرخ رشد زهرمار»، که نمی­شه نیمه­ی زشت جهان سرمایه­داری رو صاف گذاشت جلوی چشم بیننده­ی جهانی. که اون­وقت ملت از بالای سرشون علامت سوال سبز بشه(هرگونه ارتباط این سبز با جریانات مشکوک داخلی تکذیب می­شود) که «خب چرا این کشور فقیره؟ چرا دو سوم از نیروی آماده به کارش شغل رسمی و دایمی ندارن و ۸۰ درصد مردم زیر خط فقر زندگی می‌کنن؟ چرا آمار مبتلایان ایدزش این­قدر بالاست؟ چرا سازمان ملل به وضع­ اینا رسیدگی نمی­کنه؟ چه کشورهایی دارن سرمایه­هاشو می­چاپن و واردات و صادراتش چرا قبضه­ی آمریکاست؟ و ...».

 

به جاش الآن عروسی رسانه­هاست. همه­ی بخش­های خبری رنگ­شون قرمز می­شه، گزارش ویژه کار می­کنن، سر تهیه­ی ماده­ی خبری با هم رقابت(رقابت آزاد، مثل بازار آزاد) می­کنن، و از افزایش بیننده­شون برای تبلیغ خود و فروکردن هرچه بیش­تر سایر محصولات تحلیلی_خبری­شون در کله­ی ملت کمال استفاده رو می­برن. بعد بانک جهانی برای برآورد میزان خسارات زلزله اعلام آمادگی می­کنه(کجا بودی تا حالا؟!) و پرزیدنت اوباما(منجی عالم بشریت- واحد نیم­کره­ی غربی) و رفقا از کمک­های بشر دوستانه­ی همه­ی کشورهای صنعتی بزرگ جهان خبر می­دن و احتمالن تا چندماهی از شبکه­های معظم شاهد داستان­های بسیار زیبای انسانی که در خلال عملیات نجات و پس از اون رخ داده خواهیم بود.

 

گاهی وقتا فقط اگه بمیری آدم/بشر/انسان حسابت می­کنن(البته نه هر مردنی هم)!

  

درباره‌ی هاییتی

شرفِ هنرمند بودن /مقاله‌ای منتشرنشده از احمد شاملو

آن که مى‏خندد، هنوز
خبر هولناک را
نشنیده‏است! 
               

                    برتولد برشت 
 

بدون ‏در میان ‏آوردن هیچ ‏صغرا و کبرائى برآنیم ‏که ‏میان ‏دو گونه ‏برداشت ‏از دستاوردهاى هنرى طى‏ استحکاماتى ‏بکشیم اگرچه ‏دست‏کم ‏از نظر ما جنگى ‏فیزیکى ‏در میان ‏نیست. این ‏خط، فقط مشخص‏کننده‏ى مرزهاى یک‏ عقیده ‏است ‏در برابر دو گروه متضادالعمل که‏ یکى تنها به ‏درون‏مایه اهمیت ‏قایل ‏است حتا اگر این ‏درون‏مایه‏ مرثیه‏ئى ‏باشد که ‏در قالب ‏دفى-روحوضى‏ ارائه ‏شود، وآن دیگرى تنها به ‏قالب ‏ارج ‏مى‏نهد حتا اگر این‏ قالب در غیاب ‏محتوا به ‏ارائه‏ى ‏هیچ ‏احساسى قادر نباشد. جنگ ‏نامربوط کهنه‏ئى‏که ‏تجدید مطلع‏اش ‏را تنها شرایط اجتماعى‏ى نامربوطى تحمیل کرده ‏است ‏که ‏در فضایى ‏غیرقابل ‏تشخیص‏ و غیرمنطقى معلق ‏است.
کسـانى ‏بر آن‏اند که ‏هنر را جز خلق زیبائى، تا فراسوهاى زیبائى‏ى ‏مجرد حتا، وظیفه‏ئى نیست. همچون زیر و بمى که‏ از حنجره‏ئى ‏ملکوتى‏ بر مى‏آید و آن‏ را نیازى به‏ کلام نیست.

ادامه مطلب ...

ساز و برگهای ایداولوژی

ایداولوژی، این میراث کلیدی مارکس، مهم­ترین دست­مایه­ی لویی آلتوسر برای تحلیل فرهنگ است. از دید او، دولت­ها به دو شیوه شرایط بازتولید قدرت و نظام سیاسی را فراهم می­کنند:

 

1) با ساز و برگ­های سرکوب­گر، که کلیتی سامان­مند و متمرکز را برای اعمال سیاست­های نمایندگان طبقات سلطه­گر شکل می­دهد، و با اولویت­بخشی به سرکوب(و نهادها و قوای قهریه) کار می­کنند؛ نهادهایی عینی، با کارکرد آشکار اعمال قدرت و سرکوب.

 

2) با ساز و برگ­های ایداولوژیک، که متکثر، تفکیک­شده و دارای خودمختاری نسبی اند و از ایداولوژی غالب(طبقه­ی مسلط) تغذیه می­شوند. ویژگی مهم نهادهای ایداولوژیک کارکرد پنهان­شان است: ساز و برگ آموزشی، سیاسی، خانوادگی، دینی، ارتباطی و رسانه­ای، فرهنگی و ...، که هریک در بازتولید مناسبات بهره­کشانه­ی سرمایه­داری نقش و سهمی برعهده می­گیرند.

ادامه مطلب ...

این انگلیسی‌ها!

عجب!!! 

عجب!!! 

 

آدم بنشیند روبروی صفحه‌ی جادوی بی.بی.سی... 

صادق صبا را ببیند که آمده ایران تا فیلم مستند بسازد... 

حضرت آقا بروند جنوب کشور... 

سر راه‌شان، به بوشهر که رسیدند سری هم به دلوار بزنند و 

شرح مبسوطی از دوران استعمارگری بریتانیای کبیر و این انگلیسی‌های مهاجم بدهند. 

 

عجب!!!  

 

بی.بی.سی هم که در انگلستان نیست و  

ما هم که آمیب تشریف داریم(ظاهرن تشریف داریم). 

 

نظریه‌ی فرهنگی و مطالعات فرهنگی در بریتانیا

ظهور نظریه­ی فرهنگی در بریتانیا ریشه در تحولاتی داشت که به ویژه در عرصه ادبیات و سنت نقد ادبی این کشور ظهور و بروز یافت. دامن­گیرشدن موج رمانتیسیزم(که به شدت از بلایای تمدن جدید ناخرسند بود و روند منحط ناشی از صنعتی­شدن را برنمی­تابید) در کنار گرایش­های تاریخ گرایانه، بستر عمده­ی نظریات فرهنگی منتقدانه را شکل می­داد؛ نظریاتی که به جریان فرهنگ­گرایی شهره بودند. آرنولد، الیوت و لی‌وس، سه تن از کسانی بودند که به تقابل میان فرهنگ و تمدن پرداختند.

 

ادامه مطلب ...

فوروم جهانی ۲۰۰۹ در برزیل

ما انقلاب طرز تفکرها را می‌خواهیم  

 

فوروم جهانی بلم برزیل با قطع‌نامه‌ی برنامه‌ی مبارزات اجتماعی به پایان رسید. نماینده‌ی جنبش‌های اجتماعی در روز یکشنبه از تاریخ 28 مارس تا 4 آپریل را به عنوان هفته‌ی آکسیون بر علیه سرمایه‌داری و جنگ اعلام کرد.
در این نشست بزرگ در حدود 133000 نفر از 142 کشور جهان شرکت کرده بودند.... 
 

 

و ... :    

همه آرزوهای مطالعات فرهنگی(متن سخن‌رانی دکتر رضایی در دانشگاه تهران)  

انتشار «درباره تلویزیون و سلطه ژورنالیسم» پیر بوردیو  

جنسی شدن مغز: آیا مغز زنان و مردان متفاوت است؟ 

ادامه مطلب ...

از آن حرف‌های فوکویی

من اغلب در کارهای­ام مفاهیم، نوشته­ها یا عبارت­هایی از مارکس نقل می­کنم، بدون آن که خود را ملزم بدانم که سخن او را با برچسبی تاییدی و عبارتی تحسین برانگیز در پانویس همراه کنم. وقتی کسی چنین می­کند، به چشم فردی به او می­نگرند که مارکس را می­شناسد و و به وی حرمت می­گذارد، در نتیجه در نشریه­های موسوم به مارکسیستی جایگاه مناسبی برای او دست و پا می­شود. اما من بدون اشاره به مارکس ـ و گنجاندن سخن­اش در گیومه ـ از او نقل قول می­کنم، و از آن جا که مردم توان شناسایی سخن مارکس را ندارند، گمان نمی­کنند که من از مارکس نقل قولی کرده باشم. اما آیا زمانی که فیزیک­دانی درباره­ی فیزیک می­نویسد، نیازی می­بیند که از نیوتن یا اینشتین نقل قول بیاورد؟ (Foucault. 1980, P. 52 ) 

 

 

در یک راستای دیگر: 

ژان بودریار، فیلسوف وانموده‌ها

آه چقدر جریمه نوشتیم(شهریار قنبری)

جنس ِ کار!

برگردان: لاله حسین پور

  

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
یکشنبه  ۲۲ دی ۱٣٨۷ -  ۱۱ ژانویه ۲۰۰۹

 

• آمارهای رسمی اتحادیه اروپا نشان می دهند، زنان در کشورهای مختلف اروپایی، بسته به این که در کدام کشور کار می کنند، میزانی مابین 75 تا 96 درصد ِ درآمد مردان دست مزد می گیرند. همین آمارها حاکی از آن هستند، اختلاف درآمد زنان و مردان با این که طی سال های ۸۰ تا ۹۰ در حدی به یک دیگر نزدیک شده اند، اما از سال های ۹۰ به این طرف بلاتغییر باقی مانده است و هیچ تلاشی برای رفع این تفاوت انجام نمی گیرد ...

 

ادامه مطلب ...

در نمایش سوگ

در نمایش دسته­های سوگ، می­توانی دید قدرت را که چگونه بدن­ها را سامان می­دهد: مردان، در صف، با فاصله، با زور در بازو که زنجیر را و طبل و سنج را به جنبش وامی­دارد، رقص پاها که با ضرب­آهنگ موسیقی تنظیم می­شود و قدرت دستان پرچم­دار نوجوان و کمر علم­دار جوان. همه چیز نمایش مردانه است و زنان درپی می­آیند: کنار هم، بی­نظم، با درنگی در قدم­های کوتاه­شان و تنها نظاره­گر. و چه کسی می­داند که شاید بزرگ­ترین دل­مشغولی جوانانِ در صفِ نمایش، نمایاندن خود به دختران نظاره­گر انتهای صف باشد. هم­چنان که خیابان­پیمایی دسته­ها و نمایش­شان بازی قدرت است تا آشکار شود علم و کتل و زنجیرزن کدام هیات بیشتر است و علامت­هاشان که به هم سلام می­دهند کدام­ بزرگ­تر؟  

 

گرچه، بازی علامت­ها دیرزمانی­ست بی­رونق شده؛ که پیش­ترها یادم است که علامت 51 پر هم بود، نه چون حالا 11 و 13 و خیلی که شاخ و شانه بخواهند کشید 23پر. قدرت اکنون در میدان هنر مبارز می­طلبد: آن­که بهتر تواند خواند و آن­که بهتر تواند ­نواخت. آن­که پرچم­ها و زنجیرهای­اش گران و گران­سنگ­ترند، مهتابی­ها و شمع­های­اش رنگین و درخشان­تر، و شمع­گردان­های شام­غریبان­اش(دخترکان و پسرکان جوان و نوجوان­اش را می­گویم) آراسته­تر، زیبا­تر و مد روز تر.

 

پیش­تر، زیبایی هیات(بخوانید جمع) سنجیده می­شد و بزرگی و پیوستگی­اش؛ پس می­گفتند که "مال هیات ...ام". اکنون اما، نام دسته­ها را نمی­دانی و  زیبایی فرد مهم­تر است؛ زیباتر زنجیرزدن­اش، زیباتر لباسی که به تن کرده، زیباتر چفیه بستن­اش(چه که این روزها چفیه هم مد بالاشهری­ها شده) و زیباتر آرایش موی­اش(نه­ آن­گونه که همگان می­خواهند، که آن­گونه که خود می­پسندد و آن که باید بپسندد).

 

این­ همه حکایت نظم مسلط است که از دست می­رود، و از آن سو، قدرت مسلط به چه عرصه­ها که دست نمی­اندازد:  CDمجاز نوحه توزیع و توصیه می­شود و درمی­یابی که نوحه­ی غیر مجاز هم هست. هیات­ها ثبت می­شوند، با اساس­نامه و هیات موسس و سهم بودجه­ی سالانه. شمایل­ها برچیده می­شوند و قمه­زن­ها محکوم به زندان و هر سازی را رخصت کوک شدن در نمایش سوگ نیست، همان طبل و سنج و اگر بود نی همه را بس.

 

تنها یک چیز در این میان تغییر نکرده باقی مانده است؛ آن تنها انگیزه­ی جمعی مشترک، آن یگانه­ی کنش­های فردی همسو، آنها بی­همتا نماد همبستگی اجتماعی: ایستادن در صف نذری، صف شکم.

 

... و خوشا کودکی؛ چه که این بازی برای کودکان تنها بازی­ست و دختر بچگان را هنوز می­توان دید: در صف زنجیرزنان خردسال یا پابه­پای پرچم­داران آغاز صف... با خنده­ی بی­غش رضایت بر لبان­شان.

 

ته نوشت: تا یادم نرفته همایش شیرخوارگان حسینی را فاکتور بگیرید از این کلام آخر!

چگونه یک پارادایم شکل می گیرد؟

امروز این متن از راه ای-میل به دستم رسید. قابل توجه دوستانی که به پارادایم، گفتمان،ایداولوژی، پیروی از قاعده و سایر مفاهیم مرتبط علاقه‌مندند: موضع جامعه‌شناسانه(مطالعات فرهنگیانه) خود را مشخص کنید. هم‌اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم.

 

 

چگونه یک  پارادایم  شکل می گیرد؟   

 

گروهی از دانشمندان 5 میمون را در قفسی قرار دادند. در وسط قفس یک نردبان و بالای نردبان موزگذاشتند. هر زمانی که میمونی بالای نردبان می‌رفت دانشمندان بر روی سایر میمون‌ها آب سرد می‌پاشیدند. پس از مدتی، هر وقت که میمونی بالای نردبان می‌رفت سایرین او را کتک می‌زدند. پس ازمدتی دیگر هیچ میمونی علی‌رغم وسوسه‌ای که داشت جرات بالا رفتن از نردبان را به خود نمی‌داد.

دانشمندان تصمیم گرفتند که یکی ازمیمون‌ها را جایگزین کنند. اولین کاری که این میمون جدید انجام داداین بود که بالای نردبان برود که بلافاصله توسط سایرین مورد ضرب و شتم قرار گرفت.

پس از چند بار کتک خوردن میمون جدید با این که نمی‌دانست چرا؟ اما یاد گرفت که بالای نردبان نرود. میمون دومی جایگزین گردید و همان اتفاق تکرار شد. سومین میمون هم جایگزین شد و دوباره همان اتفاق (کتک خوردن) تکرار گردید. به همین ترتیب چهارمین و پنجمین میمون نیز عوض شدند. آن چیزی که باقی مانده بود  گروهی متشکل از 5 میمون جدید بود که با اینکه هیچ‌گاه آب سردی بر روی آن‌ها پاشیده نشده بود، میمونی که بالای نردبان می‌رفت را کتک می‌زدند. اگر امکان داشت که ازمیمون‌ها بپرسند که چرا میمونی که بالای نردبان می‌رود را کتک می‌زنند شرط خواهیم بست که جواب آن‌ها این خواهد بود : " من نمی‌دانم، این اتفاقی‌ است که اطرافمان می‌ افتد! " این جواببه نظر شما در جامعه امروزی ما آشنا نمی‌آید ؟ ! فرصت ارسال این را برای اطرافیانتان از دست ندهید! چون این امکان می رود که بعد ازمطالعه این متن از خودشان بپرسندکه : چرا ما گاهی اوقات کارهایی را که دیگران انجام می‌دهندکورکورانه ادامه داده و پیروی می کنیم و غافلیم از اینکه دلیل انجام آن کار را عاقلانه و با استدلال صحیح پی گیری کنیم.

ضد حمله‌ی مارکس

در بند مقررات کشیدن سرمایه مالی، یا گذر از سرمایه داری؟  

لوسین سو - مترجم: مرمر کبیر  

  

منبع: لوموند دیپلماتیک    

منبع ترجمه: اخبار روز 

 

• تقریبا موفق شده بودند ما را متقاعد کنند که: پایان تاریخ فرارسیده و با توافق و رضایت جمعی، سرمایه داری شکل نهایی سازماندهی اجتماعی است... و در این میان تنها چند فرد تهی مغز معلوم نیست هنوز پرچم کدام آینده را مثل جغجغه به حرکت در می آورند. زمین لرزه مالی شگفت انگیز اکتبر ۲۰۰۸ با یک تنش از پایه بنای این نظریه را در هم ریخت ...

ادامه مطلب ...

از غزه تا هابرماس

دلم می­خواست می­تونستم تظاهرات راه بندازم، برم تو خیابونا، شعار بدم، عکس بگیرم، با هم­فکرام بیانیه صادر کنم، ترجمه­ش کنم و تا جایی که می­تونم تو تلویزیونا، رادیوها، وبلاگا، چت روما و اصلن هر جای دنیا که دستم میرسه داد بزنم که: یکی جلوی این کثافتای اسراییلی رو بگیره...

دلم می­خواست می­تونستم این کارا رو بکنم و به اسم کس دیگه و اندیشه­ی دیگه و مسلک دیگه­یی تموم نشه، که کسی مصادرش نکنه...

دلم می­خواست می­تونستم این کارا بکنم و کسی از دور و بریام چپ چپ نیگام نکنه که انگار گماشته­ی آقایونم، یا مخمو اینا پر کردن از داستانای ایداولوژیکشون... 

.

دلم می­خواست جای این که بشینم یه گوشه­ای و عوض این کارا، مسخره بودن نسخه­ی حکومتی­شو به ریش­خند بگیرم، می­­تونستم بخشی از یه جنبش جهانی مقاومت باشم که نذاره امپراطوری،­ با اون سیبل پرتاب کفشش، لحظه­ی آخر حتی اسم اسراییل رو هم از بیانیه­ی شورای امنیت بکشه بیرون...

دلم می­خواست اگه خواستم یه بخشی از مقاومت یه کوچیک جلوی یه بزرگ باشم، بخشی از دستگاه فشار یه بزرگ برای کوبیدن یه عالمه کوچیک دیگه نشم...

دلم می­خواست اگه گفتم از نظر من کشوری به نام اسراییل نباید وجود داشته باشه، مشروع نیست و ای کاش که یه روز کلا نباشه، هم­کلاسیم یه جوری نیگام نکنه که انگار از صلاله­ی ا.ن هستم یا از متحجرای وهابی...

دلم می­خواست وقتی نقد می­نویسم رو فیلمای هالیوود، که وقتی زایون ماتریکس رو مسخره ترین بخش فیلم می­دونم، رفیقم دادش درنیاد که: لابد زیاد "سینما و سلطه" دیدی، مخت تاب ورداشته... 

.

دلم می­خواست می­تونستم یه بار بی­دغدغه­ی شنیدن نام حضرات، بشینم و تا ته سخنرانی نصرا... رو گوش بدم و کیف کنم...

دلم می­خواست کشورم و دولتش این قدر اعتبار داشت که سفت و مغرور وایسم و به این عربای بی­بخار بگم که اگه چار تا دولت حسابی داشتن که تا حالا دست کم جلوی هژمونی عربستان وایساده بود، که اگه عرق عربی­شونو جای این­که واسه جزایز سه­گانه­ و خلیج عربی­نشدشون صرف کنن، واسه این­جور وقتا نگه می­داشتن، کمتر از این افتضاحات اسلامی رخ میداد، اونم درست اول ماه حرام...

دلم می­خواست بعد نیم­ساعت شنیدن و دیدن اخبار فلسطین، یهو یه خبر کوچولو یادم نندازه که این نیم ساعت خبر و نیم ساعت­های دیگه­ی این چند روز، واسه اینه که یادم بره طرح تحول اقتصادی فردا قراره بره مجلس، که دیگه استیضاحی در کار نیست، که ...

.

.

می­خواستم به سیاق نمایش­نامه­ها یه گفتگو بنویسم راجع به هابرماس که دلش می­خواد همه چیز دنیا با گفتگوی آزاد تو کافه­های عرصه­ی عمومی حل بشه...

اما الآن فقط دلم می­خواد این چیزایی که نوشتم رو تو ذهنم قرقره کنم... 

دلم می­خواد Imagine جون بائز رو تا ته شب گوش بدم...

هابرماس و باقی خوشبین­های خون­ترس هم تا اطلاع ثانوی برن کشک­شونو بسابن...

فعلن جایی واسه پیرمردا نیست...

فوکو(۲)

جهان یک نهاد [درمانگاه] بزرگ است. درمانگاهی که در آن حاکمان روان شناسان اند و مردم بیماران. هر روز نقش جُرم شناسان، روانپزشکان و همه کسانی که رفتار روحی انسان را معاینه می کنند گسترده تر می شود. به همین جهت قدرت سیاسی در صدد است یک وظیفه جدید، یعنی وظیفه درمانگری را به عهده بگیرد ...   

از دید فوکو، مهم­ترین گفتمان­ها در مدرنیته آنهایی هستند که هم بدن اجتماعی و هم بدن فردی را تنظیم می­کنند. او دانش پزشکی غرب را بهترین نمونه­ی شکل مدرنی از دانش می­داند که قدرت زیستی و قدرت کالبدی را توامان اعمال می­کند.

ادامه مطلب ...

فوکو(۱)

به یاد دارم جدل خوشایندی را که با دوستی نازنین داشتم بر سر این که فوکو جامعه­شناس است یا فیلسوف. آن دوست دل­سپرده­ی فلسفه بود و من هم پای­در راه جامعه­شناسی. برای ختم به خیر شدن بحث­مان از توضیح یکی از استادان­ام سود جستم و گفتم: اصلا بهتر است (به امثال فوکو)بگوییم اندیش­مند. دوست خندید و گفت: هه! این که یعنی همان فیلسوف! 

 

میشل فوکو هم جامعه­شناس بدن است و هم نظریه­پردازی پساساختارگرا. او با بهره­گیری از نظریه­ی پساساختارگرایی توضیح می­دهد که چگونه تاثیرات اجتماعی و فرهنگی بر بدن، بسته به زمان و مکان، خصیصه­های عمومی و طبیعی بدن را به شکل­هایی متفاوت تعریف می­کنند و چگونه تعاریف فرهنگی از رفتار بهنجار و نابهنجار، به تنظیم باورهای مردم درباره­ی بدن­هایشان و این­ که چه باید و نبایدهایی را در مورد بدن­شان رعایت کنند می­انجامد.

 

ادامه مطلب ...

پیروی از قاعده(Rule Following)

 

شاید این سخن کلیشه­ای باشد که عرصه­ی اجتماع عرصه­ی قواعد است، درست همان­طور که طبیعت عرصه­ی قوانین طبیعی و قواعد وحش است. تنها رفتار عاملان انسانی­ست که، به ویژه در پهنه­ی اجتماع، با قواعدی محدود و هدایت می­شود، و به همین سبب رفتار عاملان را می­توان با ارزیابی­های هنجاری به درست و نادرست، مناسب و نامناسب و عقلانی و غیر عقلانی تقسیم کرد. در راه تبدیل شدن به عضو مفیدی از جامعه، بخشی از آموزش­های هر کودکی­ ـ در خانه و مدرسه­ـ  فراگیری قواعد "بازی" است. در پرتو معیارهای هنجاری­ یک جامعه می­توان چرایی کنش اعضای منفرد آن جامعه را توضیح داد(Stueber, K.R., p.307). 

 

ادامه مطلب ...

بوردیو(۱)

بعضی نظریه­پردازان را که می­خواهی نقد کنی، می­بینی که چغرند. گویی به این راحتی­ها تن به نقد نمی­دهند و از دست­ات لیز می­خورند اگر بخواهی زیاده بفشاری­شان. بوردیو چنین است، همچنان که گیدنز، و البته این تنها شباهت­­شان نیست. این دو پرچم­دار جامعه­شناسی در زمان و مکانی که سایرین به اردوهای دیگر سو پیوسته­اند، از نبوغ و پرکاری و انعطاف پذیری نظری خود بارویی تازه پی افکنده­اند برای دفاع از جامعه­شناسی. نظریه­هاشان را که می­خوانی هم لب می­گشایی به تحسین که چه زیبا و کارا از ترکیب رویکردهای دیگران راه دیگر ساخته­اند و انگشت به دهان می­مانی از تدقیق و باریک­بینی­ و گاه حتی دگراندیشی­شان درباره­ی مفاهیمی چون ساختار و ریختار و کردار و ... ، و هم لب می­گزی از حرص که چه ساده مثبت­اندیش­اند و چه آسان می­توانند بگریزند از نقدی که روا می­داری به مواضع­شان، چه که در بسیاری اوقات موضعی کمابیش محافظه­کارانه دارند، بس که سنگر گرفته­اند پشت همه­ی ­رویکردهای دیگران یا ابهام زبان سخت خودشان.  

 

 

ادامه مطلب ...

نسبی کردن جامعه­شناسی: چالش مطالعات فرهنگی

چکیده­ای از مقاله­ای به همین نام از استیو سیدمن؛ ت: جمال محمدی*  

 

سیدمن در این مقاله نخست به تاریخچه و داستان شکل­گیری مطالعات فرهنگی می­پردازد. هم­زمان با اعلام وجود گروه مطالعات فرهنگی دانشگاه بیرمنگام، موج اول مطالعات فرهنگی را ویلیامز و هوگارت به راه انداختند. این دو که گرایش عمده­شان به ادبیات بود با پرداختن به فرهنگ طبقه­ی کارگر انگلستان کار خود را آغازیدند. محور کاری عمده­ی نسل اول تحلیل فرهنگ از خلال بررسی زندگی روزمره بود. 

موج دوم مطالعات فرهنگی با گسترش بیشتر این رشته(که البته هنوز به آمریکا نرسیده بود) کوشید تا فرهنگ را به مثابه بخشی از بازتولید روزمره­ی زندگی اجتماعی معرفی کند و آن را درسطح معنا، ساختار اجتماعی، روابط قدرت و تاریخ تحلیل کند.  

 

اما در آمریکا، مطالعات فرهنگی رشدی دیرتر و دیگرگونه داشت. این رشته در ایالات متحده به نوعی محصول واکنش چپ دانشگاهی به پروبلماتیزه شدن مارکسیزم بود. بزرگ­ترین ویژگی نحله­ی آمریکایی مطالعات فرهنگی متنی کردن پدیده­های اجتماعی بود.   

 

ادامه مطلب ...

چرخش زبانی

چرخش زبانی(Linguistic turn ) تحول بزرگی بود که در قرن بیستم در رابطه­ی میان فلسفه(و صد البته علوم اجتماعی) و زبان رخ داد. بن­مایه­ی این چرخش در چگونگی تلقی از زبان نهفته بود، که تا پیش از آن تنها به عنوان ابزار توصیف شناخته می­شد. چرخش زبانی، زبان را به مثابه بخشی از خود کنش اجتماعی و عاملی که میانجی کردار اجتماعی­ست معرفی کرد.  

ادامه مطلب ...