ما، آدمهای قرن بیستویکمی، در برخورد با مسایلی مثل ازدواج، رابطه با جنس مخالف و ... همیشه به نوعی با مفهوم عشق و تعریفهای گوناگون آن درگیر میشویم. اینکه تلقی هر یک از ما از عشق و چگونگی به وجود آمدن آن چیست شاید به نگرش کلی ما به زندگی و الگوی رفتاری ما در دیگر جنبههای آن بستگی زیادی داشته باشد. برایام جالب بود که اندکی دربارهی انواع این نگرشها بنویسم. متن زیر کوششیست در این راستا، گرچه که احتمالا هنوز ناقص باشد. امیدوارم در کامل کردناش کمکام کنید.
یک سال پیش بود گمانم که برای یک نشریهی تخصصی شهرسازی از چند نفر از جمله من پرسیده شد که شهر زیبا را چگونه شهری میدانیم. متن زیر پاسخ آن زمان من بود که نمیدانم تا چه حد به کار آن نشریه آمد، به هر حال بازتابیست از نظرات یا بهتر بگویم آرزوهای من دربارهی شهری زیبا.
میگویند واژهی شهر با شار در پیوند است و شهرستان(شارستان) جاییست که جریان(شارش) وجود داشته باشد؛ جریان انسانها، جریان زندگی. شهر زیبا شهریست که به من فرصت دیدن این جریانها را بدهد: دیدن آدمها، طبیعت، آسمان و خودم. شهری که بتوان فرهنگاش را دید. شهری که در پس زیبایی ظاهرش زیبایی معنا هم نهفتهباشد و جاری. شهری که مرا با خودم و دیگران بیگانه نکند، آشفتهام نکند و به هراسام وا ندارد.
چکیده
بحث دیرپای ترجمهپذیری/ ناپذیری آثار ادبی تا کنون بارها در نشستهای ادبی و دانشجویی انجام گرفتهاست. از همین روست که شاید تکرار آن بیهوده به نظر بیاید. با این وجود برآنم که در این مقاله به یکی از راههای پیشنهادی (و البته آزموده) ای بپردازم که میتواند کفهی ترازو را، به رغم پذیرشِ ترجمهناپذیر بودنِ متن های ادبی، به سود ترجمه پذیری این آثار سنگین کند. شیوهای که بیگمان دوستداران ادبیات تا کنون بارها با آن برخورد داشتهاند: به کارگیری پانوشت ها(افزودههای مترجم)، که در بسیاری از ترجمهها به فراخور احساس نیاز مترجمان به کار آمدهاست، اما منتقدان و صاحبنظران آن را یکسان ارزشگذاری نمیکنند.