برگردان: لاله حسین پور
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
یکشنبه ۲۲ دی ۱٣٨۷ - ۱۱ ژانویه ۲۰۰۹
• آمارهای رسمی اتحادیه اروپا نشان می دهند، زنان در کشورهای مختلف اروپایی، بسته به این که در کدام کشور کار می کنند، میزانی مابین 75 تا 96 درصد ِ درآمد مردان دست مزد می گیرند. همین آمارها حاکی از آن هستند، اختلاف درآمد زنان و مردان با این که طی سال های ۸۰ تا ۹۰ در حدی به یک دیگر نزدیک شده اند، اما از سال های ۹۰ به این طرف بلاتغییر باقی مانده است و هیچ تلاشی برای رفع این تفاوت انجام نمی گیرد ...
ادامه مطلب ...
در غیرقابل قبول بودن آثار فیلسوفنمایانی چون لوکاچ همان بس که مردم عادی که هیچ، من که خیر سرم کلی فلسفه و جامعهشناسی و ادبیات خواندهام هم بعد از 5بار خواندن بسیاری از بندهای "نظریهی رمان" هیچ چیز از آنها نفهمیدم.
از آنجا که به عنوان یک دانشآموختهی زبان و ادبیات، و کسی که چندین سال کار ترجمه و ویراستاری کرده، قریب به 92.73 درصد مطمئنم که از پس درک متون مختلف برمیآیم، لذا بدین وسیله تمامی تقصیر این نفهمیدن را متوجه نویسندهی مزبور دانسته، و با اعلام انزجار شدید از چنین قلمفرساییهای نامخاطبمحورانهای دست به اعتصاب کتاب زده و به مدت 1 ساعت از خواندن هرگونه متنی خودداری میکنم.
ته نوشت1: دوستان میپرسند چرا این قدر کم؟ و چرا اعلام اعتصاب نامحدود نمیکنی؟
چه کنم که فردا و پسفردا امتحان دارم.
در این مورد خاص دستمان بسته است دیگر!
تهنوشت2: اونور هم به روز است.
برای عادلی که میخواهد عادل بماند
... دیگر سرود "حیوانات انگلیس" شنیده نشد و به جای آن مینیماس* شاعر شعری ساخت که مطلع آن این بود:
قلعهی حیوانات، قلعهی حیوانات
هرگز از من به تو آسیبی نخواهد رسید!
(قلعهی حیوانات، پایان بخش هفت)
فکرش را میکردید روزی برسد که ابزار سلطه خود به عرصهای برای مقاومت تبدیل شود و رسانهی ملی و پربینندهترین برنامهاش متهم به پایمالی ارزشها شوند؟ عادل فردوسیپور و 90 را هم اینها نمیتوانند تاب بیاورند. این قدرت آن چنان انحصارطلب شده که یادش برود کارکرد ایداولوژیک رسانه را، و فراموش کند که با همین فوتبال و برنامهی 90 چه قدر میتوان سر مردم را گرم نگه داشت. آن قدر حساس شده، که حتی یادش میرود ـ یا شاید هم لزومی نمیبیند ـ که سیاست مدارانه برخورد کند. در روزهایی که به بهانهی غزه روزنامه میبندد، دفتر حقوق بشر تعطیل میکند و ... کم مانده هوس کند که در شبکه سوم را هم به اتهام اقدام علیه امنیت ملی(سازمان ورزش و یک فدراسیون) تخته کند. فعلن تنها یک چیز اهمیت دارد: آسیب نرسیدن به قلعه!
*چیزی معادل بهرام شفیع
در نمایش دستههای سوگ، میتوانی دید قدرت را که چگونه بدنها را سامان میدهد: مردان، در صف، با فاصله، با زور در بازو که زنجیر را و طبل و سنج را به جنبش وامیدارد، رقص پاها که با ضربآهنگ موسیقی تنظیم میشود و قدرت دستان پرچمدار نوجوان و کمر علمدار جوان. همه چیز نمایش مردانه است و زنان درپی میآیند: کنار هم، بینظم، با درنگی در قدمهای کوتاهشان و تنها نظارهگر. و چه کسی میداند که شاید بزرگترین دلمشغولی جوانانِ در صفِ نمایش، نمایاندن خود به دختران نظارهگر انتهای صف باشد. همچنان که خیابانپیمایی دستهها و نمایششان بازی قدرت است تا آشکار شود علم و کتل و زنجیرزن کدام هیات بیشتر است و علامتهاشان که به هم سلام میدهند کدام بزرگتر؟
گرچه، بازی علامتها دیرزمانیست بیرونق شده؛ که پیشترها یادم است که علامت 51 پر هم بود، نه چون حالا 11 و 13 و خیلی که شاخ و شانه بخواهند کشید 23پر. قدرت اکنون در میدان هنر مبارز میطلبد: آنکه بهتر تواند خواند و آنکه بهتر تواند نواخت. آنکه پرچمها و زنجیرهایاش گران و گرانسنگترند، مهتابیها و شمعهایاش رنگین و درخشانتر، و شمعگردانهای شامغریباناش(دخترکان و پسرکان جوان و نوجواناش را میگویم) آراستهتر، زیباتر و مد روز تر.
پیشتر، زیبایی هیات(بخوانید جمع) سنجیده میشد و بزرگی و پیوستگیاش؛ پس میگفتند که "مال هیات ...ام". اکنون اما، نام دستهها را نمیدانی و زیبایی فرد مهمتر است؛ زیباتر زنجیرزدناش، زیباتر لباسی که به تن کرده، زیباتر چفیه بستناش(چه که این روزها چفیه هم مد بالاشهریها شده) و زیباتر آرایش مویاش(نه آنگونه که همگان میخواهند، که آنگونه که خود میپسندد و آن که باید بپسندد).
این همه حکایت نظم مسلط است که از دست میرود، و از آن سو، قدرت مسلط به چه عرصهها که دست نمیاندازد: CDمجاز نوحه توزیع و توصیه میشود و درمییابی که نوحهی غیر مجاز هم هست. هیاتها ثبت میشوند، با اساسنامه و هیات موسس و سهم بودجهی سالانه. شمایلها برچیده میشوند و قمهزنها محکوم به زندان و هر سازی را رخصت کوک شدن در نمایش سوگ نیست، همان طبل و سنج و اگر بود نی همه را بس.
تنها یک چیز در این میان تغییر نکرده باقی مانده است؛ آن تنها انگیزهی جمعی مشترک، آن یگانهی کنشهای فردی همسو، آنها بیهمتا نماد همبستگی اجتماعی: ایستادن در صف نذری، صف شکم.
... و خوشا کودکی؛ چه که این بازی برای کودکان تنها بازیست و دختر بچگان را هنوز میتوان دید: در صف زنجیرزنان خردسال یا پابهپای پرچمداران آغاز صف... با خندهی بیغش رضایت بر لبانشان.
ته نوشت: تا یادم نرفته همایش شیرخوارگان حسینی را فاکتور بگیرید از این کلام آخر!
امروز این متن از راه ای-میل به دستم رسید. قابل توجه دوستانی که به پارادایم، گفتمان،ایداولوژی، پیروی از قاعده و سایر مفاهیم مرتبط علاقهمندند: موضع جامعهشناسانه(مطالعات فرهنگیانه) خود را مشخص کنید. هماکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم.
چگونه یک پارادایم شکل می گیرد؟
گروهی از دانشمندان 5 میمون را در قفسی قرار دادند. در وسط قفس یک نردبان و بالای نردبان موزگذاشتند. هر زمانی که میمونی بالای نردبان میرفت دانشمندان بر روی سایر میمونها آب سرد میپاشیدند. پس از مدتی، هر وقت که میمونی بالای نردبان میرفت سایرین او را کتک میزدند. پس ازمدتی دیگر هیچ میمونی علیرغم وسوسهای که داشت جرات بالا رفتن از نردبان را به خود نمیداد.
دانشمندان تصمیم گرفتند که یکی ازمیمونها را جایگزین کنند. اولین کاری که این میمون جدید انجام داداین بود که بالای نردبان برود که بلافاصله توسط سایرین مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
پس از چند بار کتک خوردن میمون جدید با این که نمیدانست چرا؟ اما یاد گرفت که بالای نردبان نرود. میمون دومی جایگزین گردید و همان اتفاق تکرار شد. سومین میمون هم جایگزین شد و دوباره همان اتفاق (کتک خوردن) تکرار گردید. به همین ترتیب چهارمین و پنجمین میمون نیز عوض شدند. آن چیزی که باقی مانده بود گروهی متشکل از 5 میمون جدید بود که با اینکه هیچگاه آب سردی بر روی آنها پاشیده نشده بود، میمونی که بالای نردبان میرفت را کتک میزدند. اگر امکان داشت که ازمیمونها بپرسند که چرا میمونی که بالای نردبان میرود را کتک میزنند شرط خواهیم بست که جواب آنها این خواهد بود : " من نمیدانم، این اتفاقی است که اطرافمان می افتد! " این جواببه نظر شما در جامعه امروزی ما آشنا نمیآید ؟ ! فرصت ارسال این را برای اطرافیانتان از دست ندهید! چون این امکان می رود که بعد ازمطالعه این متن از خودشان بپرسندکه : چرا ما گاهی اوقات کارهایی را که دیگران انجام میدهندکورکورانه ادامه داده و پیروی می کنیم و غافلیم از اینکه دلیل انجام آن کار را عاقلانه و با استدلال صحیح پی گیری کنیم.
در بند مقررات کشیدن سرمایه مالی، یا گذر از سرمایه داری؟
لوسین سو - مترجم: مرمر کبیر
منبع: لوموند دیپلماتیک
منبع ترجمه: اخبار روز
• تقریبا موفق شده بودند ما را متقاعد کنند که: پایان تاریخ فرارسیده و با توافق و رضایت جمعی، سرمایه داری شکل نهایی سازماندهی اجتماعی است... و در این میان تنها چند فرد تهی مغز معلوم نیست هنوز پرچم کدام آینده را مثل جغجغه به حرکت در می آورند. زمین لرزه مالی شگفت انگیز اکتبر ۲۰۰۸ با یک تنش از پایه بنای این نظریه را در هم ریخت ...
ادامه مطلب ...دلم میخواست میتونستم تظاهرات راه بندازم، برم تو خیابونا، شعار بدم، عکس بگیرم، با همفکرام بیانیه صادر کنم، ترجمهش کنم و تا جایی که میتونم تو تلویزیونا، رادیوها، وبلاگا، چت روما و اصلن هر جای دنیا که دستم میرسه داد بزنم که: یکی جلوی این کثافتای اسراییلی رو بگیره...
دلم میخواست میتونستم این کارا رو بکنم و به اسم کس دیگه و اندیشهی دیگه و مسلک دیگهیی تموم نشه، که کسی مصادرش نکنه...
دلم میخواست میتونستم این کارا بکنم و کسی از دور و بریام چپ چپ نیگام نکنه که انگار گماشتهی آقایونم، یا مخمو اینا پر کردن از داستانای ایداولوژیکشون...
.
.
دلم میخواست جای این که بشینم یه گوشهای و عوض این کارا، مسخره بودن نسخهی حکومتیشو به ریشخند بگیرم، میتونستم بخشی از یه جنبش جهانی مقاومت باشم که نذاره امپراطوری، با اون سیبل پرتاب کفشش، لحظهی آخر حتی اسم اسراییل رو هم از بیانیهی شورای امنیت بکشه بیرون...
دلم میخواست اگه خواستم یه بخشی از مقاومت یه کوچیک جلوی یه بزرگ باشم، بخشی از دستگاه فشار یه بزرگ برای کوبیدن یه عالمه کوچیک دیگه نشم...
دلم میخواست اگه گفتم از نظر من کشوری به نام اسراییل نباید وجود داشته باشه، مشروع نیست و ای کاش که یه روز کلا نباشه، همکلاسیم یه جوری نیگام نکنه که انگار از صلالهی ا.ن هستم یا از متحجرای وهابی...
دلم میخواست وقتی نقد مینویسم رو فیلمای هالیوود، که وقتی زایون ماتریکس رو مسخره ترین بخش فیلم میدونم، رفیقم دادش درنیاد که: لابد زیاد "سینما و سلطه" دیدی، مخت تاب ورداشته...
.
.
دلم میخواست میتونستم یه بار بیدغدغهی شنیدن نام حضرات، بشینم و تا ته سخنرانی نصرا... رو گوش بدم و کیف کنم...
دلم میخواست کشورم و دولتش این قدر اعتبار داشت که سفت و مغرور وایسم و به این عربای بیبخار بگم که اگه چار تا دولت حسابی داشتن که تا حالا دست کم جلوی هژمونی عربستان وایساده بود، که اگه عرق عربیشونو جای اینکه واسه جزایز سهگانه و خلیج عربینشدشون صرف کنن، واسه اینجور وقتا نگه میداشتن، کمتر از این افتضاحات اسلامی رخ میداد، اونم درست اول ماه حرام...
دلم میخواست بعد نیمساعت شنیدن و دیدن اخبار فلسطین، یهو یه خبر کوچولو یادم نندازه که این نیم ساعت خبر و نیم ساعتهای دیگهی این چند روز، واسه اینه که یادم بره طرح تحول اقتصادی فردا قراره بره مجلس، که دیگه استیضاحی در کار نیست، که ...
.
.
میخواستم به سیاق نمایشنامهها یه گفتگو بنویسم راجع به هابرماس که دلش میخواد همه چیز دنیا با گفتگوی آزاد تو کافههای عرصهی عمومی حل بشه...
اما الآن فقط دلم میخواد این چیزایی که نوشتم رو تو ذهنم قرقره کنم...
دلم میخواد Imagine جون بائز رو تا ته شب گوش بدم...
هابرماس و باقی خوشبینهای خونترس هم تا اطلاع ثانوی برن کشکشونو بسابن...
فعلن جایی واسه پیرمردا نیست...