بعضی نظریهپردازان را که میخواهی نقد کنی، میبینی که چغرند. گویی به این راحتیها تن به نقد نمیدهند و از دستات لیز میخورند اگر بخواهی زیاده بفشاریشان. بوردیو چنین است، همچنان که گیدنز، و البته این تنها شباهتشان نیست. این دو پرچمدار جامعهشناسی در زمان و مکانی که سایرین به اردوهای دیگر سو پیوستهاند، از نبوغ و پرکاری و انعطاف پذیری نظری خود بارویی تازه پی افکندهاند برای دفاع از جامعهشناسی. نظریههاشان را که میخوانی هم لب میگشایی به تحسین که چه زیبا و کارا از ترکیب رویکردهای دیگران راه دیگر ساختهاند و انگشت به دهان میمانی از تدقیق و باریکبینی و گاه حتی دگراندیشیشان دربارهی مفاهیمی چون ساختار و ریختار و کردار و ... ، و هم لب میگزی از حرص که چه ساده مثبتاندیشاند و چه آسان میتوانند بگریزند از نقدی که روا میداری به مواضعشان، چه که در بسیاری اوقات موضعی کمابیش محافظهکارانه دارند، بس که سنگر گرفتهاند پشت همهی رویکردهای دیگران یا ابهام زبان سخت خودشان.
ادامه مطلب ...
چکیدهای از مقالهای به همین نام از استیو سیدمن؛ ت: جمال محمدی*
سیدمن در این مقاله نخست به تاریخچه و داستان شکلگیری مطالعات فرهنگی میپردازد. همزمان با اعلام وجود گروه مطالعات فرهنگی دانشگاه بیرمنگام، موج اول مطالعات فرهنگی را ویلیامز و هوگارت به راه انداختند. این دو که گرایش عمدهشان به ادبیات بود با پرداختن به فرهنگ طبقهی کارگر انگلستان کار خود را آغازیدند. محور کاری عمدهی نسل اول تحلیل فرهنگ از خلال بررسی زندگی روزمره بود.
موج دوم مطالعات فرهنگی با گسترش بیشتر این رشته(که البته هنوز به آمریکا نرسیده بود) کوشید تا فرهنگ را به مثابه بخشی از بازتولید روزمرهی زندگی اجتماعی معرفی کند و آن را درسطح معنا، ساختار اجتماعی، روابط قدرت و تاریخ تحلیل کند.
اما در آمریکا، مطالعات فرهنگی رشدی دیرتر و دیگرگونه داشت. این رشته در ایالات متحده به نوعی محصول واکنش چپ دانشگاهی به پروبلماتیزه شدن مارکسیزم بود. بزرگترین ویژگی نحلهی آمریکایی مطالعات فرهنگی متنی کردن پدیدههای اجتماعی بود.