مردی خربزه ای خرید تا به خانه برد. در راه وسوسه در دل اش راه یافت که خوب است خربزه را ببُرم و به رسم خانان گوشت آن را بخورم و باقی را در کنار راه اندازم تا عابران گمان کنند خانی از این جا گذشته، گوشت خربزه را خورده و پوست اش را به دور انداخته است.
به این نیت گوشت خربزه را خورد، خواست پوست آن را به کنار راه بیاندازد، گفت: خوب است پوست آن را نیز گاز بزنم تا عابران گمان کنند خان نوکری هم داشته است.
پوست خربزه را گاز گرفت و خواست پوست نازک آن را به زمین اندازد، باز وسوسه در دل اش ایجاد شد و هوس خوردن پوست کرد و با خود گفت: اصلن خوب است پوست خربزه را هم بخورم تا مردم گمان کنند که نه خانی آمده و نه خانی رفته است!
از: شکورزاده بلوری ا.(1387)، دوازده هزار مثل فارسی، مشهد: موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی
پ.ن: نشان به آن نشان که من هم این جا پستی ننوشته ام!
بچه که بودم، به یمن این که مامان کتابدار بوده یه زمانی، همیشه وقتم با کتاب و نوارهای قصه پر میشد؛ کتابهای کانون(پرورش فکری نه قلمچی) که اون موقع دنیای اندیشهها و احساسات کودکانهی من رو میساختن. البته تئاتر پارک لاله و جشنواره فجر و سینما کانون هم جای خود داشت.
قاطی همهی نوار قصهها یه نوار داشتم که کپی بود و جلد و مشخصات نداشت. ما بهش میگفتیم نوار «نخودی». چون توش یه داستان داشت که اسم قهرمانش نخودی بود. البته نوار درواقع دربارهی نوروز و آیینهای قبل و بعدش بود. از چهارشنبهسوری گرفته تا سیزدهبهدر... همه رو با روایت و شعر و آهنگ به زیبایی به بچهها یاد میداد. همینقدر یادم مونده که مرتضی احمدی صدای حاجی فیروز و بقیه رو درمیآورد. اما وسطای روی دوم نوار، داستان نخودی اجرا میشد که بعدن فهمیدم یه کتابه به اسم «گل اومد، بهار اومد» سرودهی منوچهر نیستانی و با نقاشی پرویز کلانتری. داستانی عامیانه راجع به رفتن زمستون و اومدن بهار، که تحت تاثیر فضا و گفتمان دههی ۵۰ (زمان سرایش) و دههی ۶۰(زمان انتشار نوار) رگهای اسطورهای و درونمایهای حماسی پیدا کرده بود.
الان چند ساله که بابا نوار رو داده به کسی(در واقع به باد داده) و من در حسرت دوباره شنیدنش میسوزم. متن کاملش رو امشب توی نت پیدا کردم. پیشپیش بابت نوروز تقدیم به شما. . .
و . . . اگه کسی نوار رو داره، من از گرفتن عیدی استقبال میکنم!
ادامه مطلب ...
نمیدونم حتمن باید تو جایی مثل هاییتی زلزله بیاد و خدانفر بمیرن تا رسانههای جهانی و شبکههای خبری یادشون بیافته که این کشور خیلی فقیر بوده و از نبود زیرساختها و امکانات حداقلی رنج میبرده. یعنی مثلن اگه دو ماه پیش بیخود و بیمقدمه یه گزارش مفصل از فقر در هاییتی(و البته علل و ریشههاش) میفرستادن رو آنتن نمیشد؟ خب معلومه که نمیشد. وسط دست و پا زدن واسه مجاب کردن ملت به این که: «آی! بحران اقتصادی داره تموم میشه، دنیای سرمایه دوباره جون گرفته، فلانقدر رشد سرانهی کوفت بوده و بهمان قدر نرخ رشد زهرمار»، که نمیشه نیمهی زشت جهان سرمایهداری رو صاف گذاشت جلوی چشم بینندهی جهانی. که اونوقت ملت از بالای سرشون علامت سوال سبز بشه(هرگونه ارتباط این سبز با جریانات مشکوک داخلی تکذیب میشود) که «خب چرا این کشور فقیره؟ چرا دو سوم از نیروی آماده به کارش شغل رسمی و دایمی ندارن و ۸۰ درصد مردم زیر خط فقر زندگی میکنن؟ چرا آمار مبتلایان ایدزش اینقدر بالاست؟ چرا سازمان ملل به وضع اینا رسیدگی نمیکنه؟ چه کشورهایی دارن سرمایههاشو میچاپن و واردات و صادراتش چرا قبضهی آمریکاست؟ و ...».
به جاش الآن عروسی رسانههاست. همهی بخشهای خبری رنگشون قرمز میشه، گزارش ویژه کار میکنن، سر تهیهی مادهی خبری با هم رقابت(رقابت آزاد، مثل بازار آزاد) میکنن، و از افزایش بینندهشون برای تبلیغ خود و فروکردن هرچه بیشتر سایر محصولات تحلیلی_خبریشون در کلهی ملت کمال استفاده رو میبرن. بعد بانک جهانی برای برآورد میزان خسارات زلزله اعلام آمادگی میکنه(کجا بودی تا حالا؟!) و پرزیدنت اوباما(منجی عالم بشریت- واحد نیمکرهی غربی) و رفقا از کمکهای بشر دوستانهی همهی کشورهای صنعتی بزرگ جهان خبر میدن و احتمالن تا چندماهی از شبکههای معظم شاهد داستانهای بسیار زیبای انسانی که در خلال عملیات نجات و پس از اون رخ داده خواهیم بود.
گاهی وقتا فقط اگه بمیری آدم/بشر/انسان حسابت میکنن(البته نه هر مردنی هم)!
گزارشی از انتشار مجموعه آثار مارکس و انگلس ازابتدا تا امروز
• نویسنده مقاله، دکتر گرالد هوبمَن بر این نظر است که چرخش سال ۱۹۸۹، که نماد آن فروریختن دیوار برلین است و پایان دورهی "سوسیالیسم عملا موجود" را رقم میزند، این امکان را فراهم آورده که مارکسشناسی فیلولوژیک پا گیرد و جای قرائت ایدئولوژیک مارکس را بگیرد. این پرسش اما مطرح است که: آیا سیاستزدایی از مارکس و از این طریق بیخطر کردن وی، خود رویکردی ایدئولوژیک نیست؟ ...
ادامه مطلب ...
Hey bitter son
How dare you ask?
With your knowledge on
Your hands and a mask
On the face and gone
To demonstrate
And angrily task
Against the sun
Of the holy mosque
In the face of war
For a piece of peace
When you have to run
To die or release.
سایه چیست؟
سایه نیست
وقتی که روشنی نیست، نور نیست
آنگاه سایه...
سرما چیست؟
سرما نیست
وقتی که شعله نیست، شور نیست
آنگاه سرما...
مرگ چیست؟
مرگ نیست
هرچه هست زندگیست
وقتی نیست
آنگاه...
آنگاه هیچ نیست.
مدتهاست نگران مردنام نیستم. یعنی فکر میکنم آنچه میتواند نگران کننده باشد لحظهی مرگ نیست یا پس از آن(که آنجا تو را کسی به انتظار نیست/ جنبش شاید اما، جنبندهای در کار نیست). پس از آنی وجود ندارد. اما دوران پیش از مرگ، آن زمان که در مییابی پایان زندگی را، اگر به هوش باشی و توان اندیشیدن داشته باشی، بیگمان با سیلابی از پرسش و نگرانی روبرو میآیی. آیا خوب زیستهام؟ به هر چه خواستم رسیدم؟ اگر فلان کار را میکردم بهتر نبود؟ دیگری دربارهام چه فکر میکند؟ چرا اینقدر زود گذشت(صد و بیست را هم که رد کرده باشی این را میپرسی)؟ بعدش چه میشود(مخصوص دوجهانیها)؟ رویاهایم چه شد؟ نامام میماند؟ عشقام میماند؟ سخنام میما...
دوست دارم پیشتر از مرگام، مدتها پیشتر از مرگام، پاسخی برای این پرسشها یافته باشم. اینطوری خیالام راحتتر است. آسودهترم. دوگانهی کاذب زندگی/ مرگ را فراموش میکنم و بیدغدغه میروم سراغ زیستن و خوب زیستن.
اما گاهی وقتها که پاسخی نمییابم، احساس میکنم همین حالایاش هم مردهام. نیستم. مثل وقتی که گرما نیست یا روشنی نیست. احساس میکنم زنده نیستم. نوعی حیات گیاهی جبرآلود. سوژهی به بند کشیده شدهی نااندیشنده. انسان بیهوده. این را دوست ندارم. اما خب، چه میشود کرد؟ گاهی آدم این جور میشود دیگر(گاهی خوشبینانهاش بود). چاره چیست؟
این روزها کم تا قسمتی مردهام. آرش که مرگبازی را آغازید و یوسف که ادامه داد، دیدم بدکی نیست که بنویسم. اجالتن آن بخش اندیشنده را از مرگ برهانم، تا بعدش چه پیش آید.
بازی خوبیست، شما هم بفرمایید...
آن که مىخندد، هنوز
خبر هولناک را
نشنیدهاست!
برتولد برشت
بدون در میان آوردن هیچ صغرا و کبرائى برآنیم که میان دو گونه برداشت از دستاوردهاى هنرى طى استحکاماتى بکشیم اگرچه دستکم از نظر ما جنگى فیزیکى در میان نیست. این خط، فقط مشخصکنندهى مرزهاى یک عقیده است در برابر دو گروه متضادالعمل که یکى تنها به درونمایه اهمیت قایل است حتا اگر این درونمایه مرثیهئى باشد که در قالب دفى-روحوضى ارائه شود، وآن دیگرى تنها به قالب ارج مىنهد حتا اگر این قالب در غیاب محتوا به ارائهى هیچ احساسى قادر نباشد. جنگ نامربوط کهنهئىکه تجدید مطلعاش را تنها شرایط اجتماعىى نامربوطى تحمیل کرده است که در فضایى غیرقابل تشخیص و غیرمنطقى معلق است.
کسـانى بر آناند که هنر را جز خلق زیبائى، تا فراسوهاى زیبائىى مجرد حتا، وظیفهئى نیست. همچون زیر و بمى که از حنجرهئى ملکوتى بر مىآید و آن را نیازى به کلام نیست.
ایداولوژی، این میراث کلیدی مارکس، مهمترین دستمایهی لویی آلتوسر برای تحلیل فرهنگ است. از دید او، دولتها به دو شیوه شرایط بازتولید قدرت و نظام سیاسی را فراهم میکنند:
1) با ساز و برگهای سرکوبگر، که کلیتی سامانمند و متمرکز را برای اعمال سیاستهای نمایندگان طبقات سلطهگر شکل میدهد، و با اولویتبخشی به سرکوب(و نهادها و قوای قهریه) کار میکنند؛ نهادهایی عینی، با کارکرد آشکار اعمال قدرت و سرکوب.
2) با ساز و برگهای ایداولوژیک، که متکثر، تفکیکشده و دارای خودمختاری نسبی اند و از ایداولوژی غالب(طبقهی مسلط) تغذیه میشوند. ویژگی مهم نهادهای ایداولوژیک کارکرد پنهانشان است: ساز و برگ آموزشی، سیاسی، خانوادگی، دینی، ارتباطی و رسانهای، فرهنگی و ...، که هریک در بازتولید مناسبات بهرهکشانهی سرمایهداری نقش و سهمی برعهده میگیرند.
ادامه مطلب ...عجب!!!
عجب!!!
آدم بنشیند روبروی صفحهی جادوی بی.بی.سی...
صادق صبا را ببیند که آمده ایران تا فیلم مستند بسازد...
حضرت آقا بروند جنوب کشور...
سر راهشان، به بوشهر که رسیدند سری هم به دلوار بزنند و
شرح مبسوطی از دوران استعمارگری بریتانیای کبیر و این انگلیسیهای مهاجم بدهند.
عجب!!!
بی.بی.سی هم که در انگلستان نیست و
ما هم که آمیب تشریف داریم(ظاهرن تشریف داریم).
آخ، که سال بد دیگر دارد میرود، سال بدترین. سالی با نوروز و بهار غمناک، تابستان جهنمی و برزخ پاییز. این آخرهایاش هم، هرچند که نویدکی میداد، چنگی به دلام نزد. سالی که از خودم نبود، خودم نبودم. سالی که از آغاز، همهاش زمستان بود. کاش قاطی این کاغذپارهها که از اتاقتکانی به جا مانده، خاطرات این سال را هم میشد دم در گذاشت... سال زشت، چرا زودتر تمام نمیشوی. گویی که فقط سالهای بد، یک روز اضافه دارند!
دلام لک زده برای خندهای بیغش، که از ته دل ریسه بروم تا اشکام درآید؛ برای اشکی از سر شادمانی از تمامشدن انتظار طولانی؛ برای بازیافتن کاوهای که یأس نمیشناخت. دلام لک زده برای اعتماد؛ برای دوستانی که ناتمام نباشند، ساده نبازند و ساده بر باد ندهند؛ برای اطمینان، از داشتن آیندهای روشن(حتا به اندازهی دو سه ماه)، از داشتن کمترین حقوق زندگی انسانی، از داشتن کوچکترین پشتیبان. آخ، چه چیزها که دلام برایشان لک زده. ... آهای عمو نوروز! از اینها هیچیک را به من میدهی؟
ظهور نظریهی فرهنگی در بریتانیا ریشه در تحولاتی داشت که به ویژه در عرصه ادبیات و سنت نقد ادبی این کشور ظهور و بروز یافت. دامنگیرشدن موج رمانتیسیزم(که به شدت از بلایای تمدن جدید ناخرسند بود و روند منحط ناشی از صنعتیشدن را برنمیتابید) در کنار گرایشهای تاریخ گرایانه، بستر عمدهی نظریات فرهنگی منتقدانه را شکل میداد؛ نظریاتی که به جریان فرهنگگرایی شهره بودند. آرنولد، الیوت و لیوس، سه تن از کسانی بودند که به تقابل میان فرهنگ و تمدن پرداختند.
بسی رنج بردیم در این سال سی
که رنج برده باشیم فقط، مــرسی
توضیح: میخواستم به مناسبت ۳۰ امین سالگرد انقلاب متنی بنویسم که با ترانههای این سی سال پیش بیاید تا برسد به این بیت نامجو، اما حالم خوب نبود و کارها زیاد. این شد که فقط آخرش رو نوشتم... از هیچی بهتره به هر حال!
ما انقلاب طرز تفکرها را میخواهیم
فوروم جهانی بلم برزیل با قطعنامهی برنامهی مبارزات اجتماعی به پایان رسید. نمایندهی جنبشهای اجتماعی در روز یکشنبه از تاریخ 28 مارس تا 4 آپریل را به عنوان هفتهی آکسیون بر علیه سرمایهداری و جنگ اعلام کرد.
در این نشست بزرگ در حدود 133000 نفر از 142 کشور جهان شرکت کرده بودند....
و ... :
همه آرزوهای مطالعات فرهنگی(متن سخنرانی دکتر رضایی در دانشگاه تهران)
انتشار «درباره تلویزیون و سلطه ژورنالیسم» پیر بوردیو
من اغلب در کارهایام مفاهیم، نوشتهها یا عبارتهایی از مارکس نقل میکنم، بدون آن که خود را ملزم بدانم که سخن او را با برچسبی تاییدی و عبارتی تحسین برانگیز در پانویس همراه کنم. وقتی کسی چنین میکند، به چشم فردی به او مینگرند که مارکس را میشناسد و و به وی حرمت میگذارد، در نتیجه در نشریههای موسوم به مارکسیستی جایگاه مناسبی برای او دست و پا میشود. اما من بدون اشاره به مارکس ـ و گنجاندن سخناش در گیومه ـ از او نقل قول میکنم، و از آن جا که مردم توان شناسایی سخن مارکس را ندارند، گمان نمیکنند که من از مارکس نقل قولی کرده باشم. اما آیا زمانی که فیزیکدانی دربارهی فیزیک مینویسد، نیازی میبیند که از نیوتن یا اینشتین نقل قول بیاورد؟ (Foucault. 1980, P. 52 )
در یک راستای دیگر:
ژان بودریار، فیلسوف وانمودهها
آه چقدر جریمه نوشتیم(شهریار قنبری)
"گاهی وقتا پیش میآد که آدم گند بزنه. حالال فرق نمیکنه به چی؛ به یه رابطه، یه امتحان، یه پروژهی کاری... یا به آدم دیگه. بالاخره همیشه یه موضوعی واسه گند زدن پیدا میشه. آره. گاهی وقتها آدم گند میزنه و پشت بندش جز حسرت و پشیمونی چیزی باقی نمیمونه. گاهی وقتا داغی، حالیت نیس، میری تو دل کار و بیرون که میای، سرد که میشی، میبینی ای دل غافل، دسته گل به آب دادی. اونم چه دسته گلی. دیگه نمیشه درستش کرد. آرزو میکنی که ای کاش حواستو جمع کرده بودی. یه چیزایی رو پیش بینی کرده بودی. ولی افسوس. دیگه خیلی دیر شده. همهی پلای پشت سرت رو خراب کردی و گندی زدی که تا ابدالدهر باید بوی گندش رو همرات این ور و اون ور ببری. آره. زندگی این جوریه. گند بالا آوردن. یکی بعد اون یکی. پشت سر هم. دیگه نمیشه کاریش کرد..."
پاشدم. دستمو کردم تو جیبم. جیب کتم. یه بسته قرص درآوردم. دادم بهش. با تعجب نیگام کرد. گفتم: "نگران نباش. یکی از اینا رو بخور. مشکلت حل میشه" باورش نمیشد. حیرون نیگام میکرد. دستم رو هوا دراز مونده بود. اشک تو چشماش حلقه زد. گفت: "راس میگی؟ چرا زودتر نگف..." جملش تموم نشده یه قرص انداخت بالا. یه قلپ آبم روش. لیوان کنار دستش بود. با خوشحالی بستهی قرصو تو جیبش قایم کرد. پاشد که بره. نپرسیدم کجا. خودش گفت: "اگه میدونستم...اگه از قبل میدونستم... مهم نیست. الان که میدونم. از این به بعد دیگه گندی در کار نیست". تقریبا یادش رفت خدافظی کنه. تو یه عوالم دیگهیی بود انگار. سرمست شده بود. رفت.
یادم رفت بهش بگم که قرص رو باید فردا میخورد. یادم رفت بهش بگم که باید 2تا قرص میخورد. و این که فقط ماهی 2بار میشه قرص خورد. گذاشتم بره. اما خوب که فکر کردم یادم اومد که تاریخ قرصا گذشته بود. آخخخ... گمونم گذشته بود. احتمالن دیگه اثر نداشتن. یعنی حالا چی میشه؟ کم کم نگران شدم. به خودم گفتم:"بازم که گند زدی. حواستو جمع نکردی. دست گل به آب دادی" عذاب وجدان گرفتم. پا شدم. دور خودم چرخیدم و بعد... تو یخچال یه جعبه قرص خارجی بود. تازه. یکی انداختم بالا. آب نخوردم. نفس راحتی کشیدم. رو جعبه نوشته بود: بلافاصله مصرف شود، روز بعد دیر است...
این هم جالبه!
در تهی میان سردردها و دردسرهایام
اندکی زمان دارم برای زیستن
نه آمدن سردردها با من است و
نه رفتن دردسرها
تنها یک کار میتوانم کرد:
شایستهتر بزیم
سفارش امروز:
احساس نابسامانی اقتصادی شدید در 54 درصد جوانان
به طعم زیتون(سرپیچ: ویژه ی غزه)
گفتگو با ثریا خالدی، تنها سردفتر زن در چهارمحال و بختیاری
اعتراض کن لوچ کارگردان سوسیالیست سرشناس بریتانیایی به سرکوب فعالان کارگری در ایران
ایلنا: مصباح یزدی گفت:«انسان، زمانی وظایف اجتماعی خود را بهتر انجام میدهد که شرایط روحی و معنوی مناسب داشته باشد و تقویت بعد معنوی وظیفه هر مسلمانی است. ولی تقویت این بعد در نیروهای انتظامی که با مسایل اجتماعی سر و کار دارند، ضروریتر است. یک مجرم چون خود را مستقل می داند و زیر بار هیچ گونه محدودیت و قانونی نمیرود مرتکب جرم می شود و تنها چیزی که مانع این فرد میشود، ترس از مجازات است. این روحیهی استقلالطلبی تا جایی پیش میرود که انسان خود را آقای دیگران، بلکه مالک جهان میپندارد و دست به هر جنایتی میزند، چون خود را محدود نمیداند».
پرسش۱: شباهتها و تفاوتهای گفتههای بالا با آرای امیل دورکیم(جامعهشناس فرانسوی قرن نوزدهم) دربارهی گرایش فردی و تنظیم اجتماعی چیست؟ (2 نمره)
پرسش ۲: شباهتها و تفاوتهای گفتههای بالا با هر چیز دیگری چیست؟ (۱۸ نمره)
پیوند فمینیستی: گزارش تصویری از مراسم اهدای جایزهی سیمون دوبوآر
پیوند ضدفمینیستی: آش نخوردهی فمینیسم و دهن سوختهی دختران دم بخت
در کمبود آزادی بیان : عروس را مجرداناش هم حمایت میکنند، حتا
در زیادبود آزادی بیان: محاکمهی نمایندهی مجلس هلند به اتهام ترویج نفرت
و..............در پایان: اوباما ؛میراث دار گام هایی که تاریخ را سامان دادند
دیشب تریبون ۹۰ برای مردم بسته شد. در شبی که قرار بود کمپین sms راه بیافتد و سلطهطلبی و تحریم سازمان ورزش به چالش کشیده شود، در یک اقدام حکومتی مخابرات هم به یاری آن پدر بی پدر ورزش ایران آمد و آنچه از ۹۰ باقی ماند لب و لوچهی آویزان عادل شوربخت بود. در یکی از معدود مواردی که مردم میتوانستند در یک تریبون رسانهای رسمی اعتراض خود را مطرح کنند(آن هم به شکلی محدود، فقط با شمار پیامکهایشان)، سم قدرت لجام گسیخته رفت روی سیم بلندگو و خاموش شدیم.
این وسط گیر کردهام که مطالعات فرهنگی، که میخواهد صدای خاموشان و بیتریبونها باشد و مدافع اقلیتها، در هنگامهای که خاموشترین گروه جامعه همان اکثریت آن است، باید راه خود را به کدام سو کج کند؟
شاید باید فمینیست شویم و طرف مادر ورزش و مادرهای دیگری را بگیریم که به ناچار گیر این پدر افتادهاند و صبح تا شب مورد سپوزش قرار میگیرند!
ته نوشت: اگه راست میگی اینارم بخون!
برگردان: لاله حسین پور
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
یکشنبه ۲۲ دی ۱٣٨۷ - ۱۱ ژانویه ۲۰۰۹
• آمارهای رسمی اتحادیه اروپا نشان می دهند، زنان در کشورهای مختلف اروپایی، بسته به این که در کدام کشور کار می کنند، میزانی مابین 75 تا 96 درصد ِ درآمد مردان دست مزد می گیرند. همین آمارها حاکی از آن هستند، اختلاف درآمد زنان و مردان با این که طی سال های ۸۰ تا ۹۰ در حدی به یک دیگر نزدیک شده اند، اما از سال های ۹۰ به این طرف بلاتغییر باقی مانده است و هیچ تلاشی برای رفع این تفاوت انجام نمی گیرد ...
ادامه مطلب ...