جهان یک نهاد [درمانگاه] بزرگ است. درمانگاهی که در آن حاکمان روان شناسان اند و مردم بیماران. هر روز نقش جُرم شناسان، روانپزشکان و همه کسانی که رفتار روحی انسان را معاینه می کنند گسترده تر می شود. به همین جهت قدرت سیاسی در صدد است یک وظیفه جدید، یعنی وظیفه درمانگری را به عهده بگیرد ...
از دید فوکو، مهمترین گفتمانها در مدرنیته آنهایی هستند که هم بدن اجتماعی و هم بدن فردی را تنظیم میکنند. او دانش پزشکی غرب را بهترین نمونهی شکل مدرنی از دانش میداند که قدرت زیستی و قدرت کالبدی را توامان اعمال میکند.
به یاد دارم جدل خوشایندی را که با دوستی نازنین داشتم بر سر این که فوکو جامعهشناس است یا فیلسوف. آن دوست دلسپردهی فلسفه بود و من هم پایدر راه جامعهشناسی. برای ختم به خیر شدن بحثمان از توضیح یکی از استادانام سود جستم و گفتم: اصلا بهتر است (به امثال فوکو)بگوییم اندیشمند. دوست خندید و گفت: هه! این که یعنی همان فیلسوف!
میشل فوکو هم جامعهشناس بدن است و هم نظریهپردازی پساساختارگرا. او با بهرهگیری از نظریهی پساساختارگرایی توضیح میدهد که چگونه تاثیرات اجتماعی و فرهنگی بر بدن، بسته به زمان و مکان، خصیصههای عمومی و طبیعی بدن را به شکلهایی متفاوت تعریف میکنند و چگونه تعاریف فرهنگی از رفتار بهنجار و نابهنجار، به تنظیم باورهای مردم دربارهی بدنهایشان و این که چه باید و نبایدهایی را در مورد بدنشان رعایت کنند میانجامد.
شاید این سخن کلیشهای باشد که عرصهی اجتماع عرصهی قواعد است، درست همانطور که طبیعت عرصهی قوانین طبیعی و قواعد وحش است. تنها رفتار عاملان انسانیست که، به ویژه در پهنهی اجتماع، با قواعدی محدود و هدایت میشود، و به همین سبب رفتار عاملان را میتوان با ارزیابیهای هنجاری به درست و نادرست، مناسب و نامناسب و عقلانی و غیر عقلانی تقسیم کرد. در راه تبدیل شدن به عضو مفیدی از جامعه، بخشی از آموزشهای هر کودکی ـ در خانه و مدرسهـ فراگیری قواعد "بازی" است. در پرتو معیارهای هنجاری یک جامعه میتوان چرایی کنش اعضای منفرد آن جامعه را توضیح داد(Stueber, K.R., p.307).