بعضی نظریهپردازان را که میخواهی نقد کنی، میبینی که چغرند. گویی به این راحتیها تن به نقد نمیدهند و از دستات لیز میخورند اگر بخواهی زیاده بفشاریشان. بوردیو چنین است، همچنان که گیدنز، و البته این تنها شباهتشان نیست. این دو پرچمدار جامعهشناسی در زمان و مکانی که سایرین به اردوهای دیگر سو پیوستهاند، از نبوغ و پرکاری و انعطاف پذیری نظری خود بارویی تازه پی افکندهاند برای دفاع از جامعهشناسی. نظریههاشان را که میخوانی هم لب میگشایی به تحسین که چه زیبا و کارا از ترکیب رویکردهای دیگران راه دیگر ساختهاند و انگشت به دهان میمانی از تدقیق و باریکبینی و گاه حتی دگراندیشیشان دربارهی مفاهیمی چون ساختار و ریختار و کردار و ... ، و هم لب میگزی از حرص که چه ساده مثبتاندیشاند و چه آسان میتوانند بگریزند از نقدی که روا میداری به مواضعشان، چه که در بسیاری اوقات موضعی کمابیش محافظهکارانه دارند، بس که سنگر گرفتهاند پشت همهی رویکردهای دیگران یا ابهام زبان سخت خودشان.
بوردیو یک نظریهپرداز است حتی اگر خود این عنوان را ترجیح ندهد، آنگونه که جنکینز در کتابی که نام بوردیو بر آن نقش بسته* برنامهی او را چیزی کمتر از نظریهای که در باب عمل اجتماعی و جامعه برساختهشدهاست نمیداند. زمانی که بوردیو از کردار(عمل) سخن میگوید از یک سو بر زمانمند و مکانمند بودن آن تاکیدی ویژه میورزد(همچون گیدنز) و از دیگر سو بر آن است که کنشگران را بخشی از اجزای سازندهی اوضاع و شرایطی بداند که در آن قرار دارند. تمام تلاش بوردیو معطوف به این است که در عین تعیین ریشههای ساختاری شکلدهندهی کنشها، نقش کنشگر به عنوان بازشناسنده و بازتولیدگر قواعد موجود از یاد نرود. او که سرسختانه مخالف نظریهی کنش عقلانیست، میکوشد تا تعابیر رسمی کنشگران از زندگی روزمره را بخشی از خود زندگی و آموخته و برساختهی آن معرفی کند. او برای این تعابیر، کاردکری بیش از شناخت محض قایل میشود: آنها همانقدر به دانستن مربوط میشوند که به انجام دادن.
خود بوردیو، با آن چهرهی آلن دلونیاش، وقتی در چرایی این که به طور متوسط هر سه سال کمی بیشتر از دو کتاب منتشر میکرد میگفت: «نوشتن کار مهمی است، اما اغلب می نویسم تا آنچه را می اندیشم بفهمم. از این بابت به هیچ عنوان پشیمان نیستم. زیرا کاملا اعتقاد دارم که با چنین کاری چیزهای زیادی یاد میگیرم، ولو صرفا با تولید کردن و نمایان ساختن اندیشه هایم و دریافت واکنش های دیگران نسبت به آنها...»، احتمالا همین معنا را در نظر داشتهاست.
گرچه که به باور او کردار به صورت کاملا آگاهانه سازماندهی و هماهنگ نمیشود، اما معتقد است که در آن سو ساختارها نیز غیرمنعطف و تغییرناپذیر نیستند(باز هم همچون گیدنز). کار و بار زندگی اجتماعی ممکن نمیشود اگر اغلب بدیهی انگاشته نشود، اما کنشگران همواره با بهرهگیری از مکث، فاصله، تردید و دودلی خود دست به بداههپردازیهایی ضروری میزنند که ارمغاناش سیالیت و انعطاف ساختار است.
گاه بوردیو از ساختارگرایی اندکی روی میگرداند، و با تاکید بر آموختن مستقیم(تجربی و در عمل) در چرخشی نظری از قواعد به استراتژی(اهدف و علایق کنشگران) روی میآورد. اما با طرح مفهوم عادتواره(ریختار) به عنوان مجموعهای از عادتها و خلق و خوهای شرطیشده که «شالودهی زایندهی عمل» هستند و کنشگران را به انجام کارهای معینی ترغیب میکنند، دوباره چهرهای ساختارگرا به خود میگیرد. گرچه که میکوشد تا با یادآوری این که همین عادتوارهها را ذهن شناسندهی کنشگر در فرایند بازتولید ساخت میدهد، از جدال همیشگی کنش/ساختار بپرهیزد یا شاید فراتر رود. با این حال پربیراه نیست اگر مفهوم عادتواره را بسان مفهوم گفتمان درغلتیده در نوعی ابهام و ناشفافی در مرزهای تعریف بدانیم. به هر روی او اعمال را حاصل تلاقی عادتواره و خلق و خوها میداند با قید و بندها، الزامات و فرصتهای میدانهای اجتماعی یا بازاری مربوط.
*جنکینز،ر (1385). پییر بوردیو. تهران:نشر نی.
خوبه
کاوه خودتی یا یکی دیگه اس نالوتی نگفته بودی وبلاگ دری
خیلی خوبه لطفا درمورد بوردیو ادامه بدبد چون من دارم درموردش مطالعه می کنم و برام مهمه. ممنونم از شما