اسارت در بند رویاها
زمانی که ما چیزی یا کسی(مانند همسر/معشوق) را به شکل ایدهآل در ذهن خود میپرورانیم، فهرستی طولانی از ویژگیهایش را در ذهن میآوریم و برای آن یک قالب یا الگوی از پیش معلوم میسازیم که حدود و ثغورش محدود است به شناخت، درک و دادههای ما تا آن زمان ـ که بیگمان ناقص است و احتمالا آلوده به تحریفهای شناختی*ـ و نیز پردازش تخیلمان که تحت تاثیر بسیاری از عوامل ناخودآگاه قراردارد. از آن پس هر آن چه از پیش چشمانمان میگذرد را با همان قالب میسنجیم و تنها چیزهایی/کسانی را میپذیریم که با الگوی ما جور دربیایند و این یعنی چشم پوشیدن از بیشمار موارد منحصر به فردی که هر یک فارغ از ضعفها و کاستیهاشان، به نوبهی خود ارزشمندند و بالقوه میتوانند جای خالی آن چیز یا کس را در زندگی ما پر کنند.
مثال1: پسر جوانی را در نظر بگیرید که در فاصلهی نسبتا طولانی میان بلوغ و ازدواج، تحت تاثیر ترانهها و داستانهای عاشقانه، فیلمها و عکسهای گوناگون، الگوها و ارزشگذاریهای ترویج و تبلیغشده در جامعه و البته تخیل و رویاپردازی خود، معشوق یا همسر ایدهآلاش را با جزییات تمام(از رفتار و گفتار گرفته تا حرکات و برجستگیهای بدن) در ذهن تجسم کرده و حتی بارها و بارها به عشقبازی خیالی با او پرداختهاست. چنین فردی پس از ازدواج و زمانی که میبیند همسرش از آن معشوق خیالی فاصله دارد سرخورده میشود و به رغم آنکه همسرش در نوع خود زیبا، دلربا و(برای بسیاری از دیگران) خواستنیست، از عشقبازی تمام و کمال و نهایتا زندگی سعادتمندانه با او باز میماند.
مثال2: دختری در طی سالیان کلکسیونی از ویژگیهای مرد مورد علاقهاش را گردآورده و با بهره از آنها ایدهآلی را در ذهن پروراندهاست که اکنون همه را در مقایسه و سنجش با او ارزشگذاری میکند. اما چون این ویژگیها بسیار زیاد، دستنیافتنی و حتی در تضاد با یکدیگرند، طبیعیست که فرد مورد نظر یافت مینشود. اگر دختر بر سر خواستههای خود اصرار ورزد، چه بسا تا دیرزمانی، حتی تا پایان عمر، تنها بماند و اگر هم بر اثر فشار جامعه و خانواده و یا ترس از تنها ماندن به ازدواج با فردی ناهمخوان با مرد ایدهآل خود تندهد، همواره از زندگی زناشویی ناراضی خواهدبود و در حسرت و رویای زیستن با گمشدهاش فرصتهای زیبای زندگی واقعی را خواهدسوزاند.
این که ما برای انتخابهایمان از پیش اندیشیده باشیم و معیار داشتهباشیم مهم است، اما نباید در ارزیابی معیارها دچار خیالپردازی شویم. ویژگیهای یک چیز/ فرد را باید با سنجههایی متناسب ارزیابیکرد. بسیاری از کسانی که درگیر ایدهآلیسماند خود را به جای معیارها با مصداقها درگیر میکنند. مصداق حالت محدودی از بروز یک ویژگیست که ما بر حسب دیدهها، شنیدهها و یا تخیلات خود در ذهن داریم. تکیه و تاکید افراطی بر مصداقها نیز نوع دیگری از اسارت در بندِ پیشداشتها است.
مثال3: این که در نگاه پسری خوشسلیقگی یک دختر معیار باشد پذیرفتنیست. پسر میتواند این ویژگی را در طول زمان با کنار هم گذاشتن مجموعهای از دادهها بسنجد. اما او ممکن قضاوت خود را به یکی دو موردی که از پیش در ذهن دارد محدود کند؛ مثلا رنگ ماشینی که دختر میپسندد یا ساعتی که به دست دارد را مصداق قرار دهد. حال آنکه خوش سلیقگی آن دختر میتواند در مجموعهای از چیزها مانند لباسی که میپوشد، وسایلی که به همراه دارد، شیوهای که اتاق یا خانهاش را میآراید، شعری که در پشت کتابی که میخواهد هدیه دهد مینویسد و یا حتی شیوهای که سخن میگوید تبلور پیدا کند. اگر برای پسر یک رنگ خاص یا مدل مخصوصی از ساعت به مصداق خوشسلیقگی تبدیل شدهباشد داوریاش چندان اعتباری نخواهد داشت.
مثال4: برای بیشتر دخترها قوی بودن پسر و اینکه او نگذارد در جامعه حقاش را بخورند معیاری مهم است. حال فرض کنیم در ذهن دختری مصداق این عمل چنین شکلگرفتهباشد که پسر قلدرمآبانه با حقخورها برخورد کند یا به محض زایل شدن حقاش به اعتراض شدید بپردازد. پس اگر در دورهی آشنایی به محض ایجاد چنین موقعیتی، مثلا در برخورد با یک راننده تاکسیِ زیادهخواه یا یک کارفرمای دغل، رفتاری آرام از پسر ببیند بلافاصله در مورد بیعرضگی و ضعیف بودن پسر حکم صادر میکند. چه بسا روش آن پسر این باشد که با برداشتن شمارهی تاکسی از راننده شکایت کند یا رندانه در فرصتی مقتضی حق خود را از کارفرمایاش بگیرد.
با محدود کردن شناختمان به آنچه که در ذهن پروراندهایم و به عنوان کمالِ یک ویژگی پذیرفتهایم امکان گشودهشدن دریچههای تازه به سوی شناخت و تجربه را از خود سلب میکنیم، ذهن خود را باز نمیگذاریم و نیازها و خواستههامان را اسیر تخیلات و رویاهایی میکنیم که از واقعیت و شناخت صحیح سرچشمه نگرفتهاند.
برنامه ریزی و پیشبینی در مورد آینده کاریست بسیار مفید. اما بیشتر افراد زمانی که به پیشبینیِ آینده میپردازند، در واقع آرزوها و ایدهآل هاشان را بر آن پیشبینی سوار میکنند. احتمالات دیگر را در نظر نمیگیرند و مشکلات و موانع احتمالی را کمرنگ میبینند، در نتیجه برای رویارویی با موقعیتی به جز آنچه در سر دارند انعطاف و آمادگی لازم را پیدا نمیکنند. همانند مصداقها در اینجا نیز ما داستانی را در ذهن مینویسیم که میتواند به شکلهای دیگری اتفاق بیافتد. همهی ما تجربیاتی داشتهایم از اینکه با یک رویا، آرزو یا خواست شدید ـ منظورم برنامهریزی نیست ـ به استقبال برنامهای(ملاقاتی دونفره، میهمانی و یا گردش با دوستان) برویم و با محقق نشدن رویایمان سرخورده و ناراضی به خانه برگردیم.
مثال5: با دوستپسر/دخترمان در پارک قرار داشتهایم و از دیشباش در این رویا بودهایم که هدیهای از او بگیریم یا سخن عاشقانهای بشنویم. یا مثلا دربارهی میهمانیای که قرار بوده با هم برویم و فرصتهای احتمالی برای کنارهم بودن و ابراز عشق ساعتها خیالپردازی کردهایم. اما در عمل دوستمان با حالتی بیتفاوت یا خسته به پارک میآید و یا در میهمانی به شکلی متفاوت از رویای ما عشق خود را ابراز یا به ما توجه میکند: همهی کشتیها غرق میشوند و احساس میکنیم مورد بیتوجهی و پسزدگی قرار گرفتهایم. اگر اسیر توقع ناشی از رویا نشویم شاید دلیلی منطقی برای رفتار دوستمان در پارک بیابیم یا بتوانیم از ابراز عشق او به سبک خودش لذت ببریم.
مثال6 (غیر عاشقانه): با دوستانات به گردش یا مسافرت میروی. از پیش بر اساس نیازها و خواستهایات دوستداشتهای که اتفاقات خاصی در برنامه بیافتد، اما با دیگران دراینباره صحبت نکردهای و خواستات در حد یک مسالهی ذهنی باقی ماندهاست. به هردلیلی در سفر یا گردش امکان تحقق خواست تو فراهم نمیشود: دلگیر و آزرده میشوی و دیگر نمیتوانی از سایر برنامههایی که به هر حال دیگران دارند از آن لذت میبرند لذت ببری چرا که ذهن تو برای لذت بردن بستهشدهاست و ایدهآلات تمام آن را پر کردهاست.
* دربارهی تحریفهای شناختی در نوشتههای آینده بیشتر خواهم گفت.
I am sorry for writing this in English-Unfortunately I don't have Farsi Font and I 'm extremely slow in typing in Farsi. Talking about the article, I believe it is a very well written piece. of course, having examples help the reader in understanding the text but I wish there were less examples and more definitions and clarifications of used terms; e.g. 'love" etc
After reading the article, these questions came to my mind
1) What does motivate people to create a list of ideal qualifications ; does it have to do with the egoistic personality of the individual (narcissistic personality) or it is inspired by society and culture, and if both contribute, which is is dominant
2) Why do you insist on using the term "love" even after rejecting the notion of perfect love ? isn't love itself a form of perfectionism (as we see in almost all cases it fades aways through years) can't it be easily reduced into sexual desire wrapped up in a pretty -rather idealistic- cover called "love" . In fact , I believe one of the chief motivator of creation of such dangerous idealistic view of love is the term love itself
3) There are some vaguely inconsistent statements in the article which beg for further clarifications: for example, after the Example 2 you have written the following: It is important that we think about our choices but we should not start fantasizing about the values upon which we make choices. But the process of thinking itself demands some sort of fantasizing (with a touch of rationality) and then you said the "right' way of doing this is to use appropriate scales to weight these values ; however, the problem is all people who idealize their values strongly believe that they are using a right way of weighting their values. so, what is missing in your statement (and this is only one example of this type of incompleteness that can be found throughout the entire article) is that how exactly one can weight his method of weighting values ( and as we can see this start to look like an infinitive loop where then you need to know how to weight the scale by which you weight your values and so on)
I again admit that I enjoy reading the article and looking forward to get a response to my concerns in the next article
Thank you
ممنون از بازخورد دقیق و مثبتت و خیلی هم خوبه که انگلیسی نوشتی چون کلاس وبلاگم می ره بالا. اینجا خیلی فضا برای پاسخ دادن ندارم ضمن این که امیدوارم بخشی از پاسخها و تعاریف رو تو قسمت دوم نوشته پیدا کنی.
1)چون زیاد روان شناسی نمی دونم مطمئن نیستم اون فهرست دقیقا چطور شکل می گیره. اما به هر حال اعتقاد دارم که سرچشمه ی نگرش های ما آموخته ها و لاجرم فرهنگ ماست. می تونیم ببینیم در جامعه هایی که ایده آلیسم تشویق می شه یا اصلا در خانوادههایی که والدین نگاه کمالگرا دارند، این نگرش در فرد نهادینه و بعدها تبدیل به رفتار میشه.
2)من برای هیچ مفهومی اصالت قایل نیستم، از جمله عشق. هدفم ایجا بیشتر بررسی اون چیزهاییه که دیگران بهش میگن عشق. گرچه فکر میکنم عشق سازنده تمام شدنینیست به شرطی که فرآیندی باشه مستمر که هر روز و لحظه بازتولید بشه و این کار فقط از دست آدمهایی برمیآد که پویا باشن و به شناخت و شخصیت کنونی شون اکتفا نکنن.
3)تفکر درست و صحیح تفکریست که از روشهای علمی و آزمودنی بهره بگیره. می دونی که به ویژه در علوم انسانی و اجتماعی برای رسیدن به شناخت صحیح و پرهیز از تحریف داده ها راهکارهای زیادی وجود داره. خیلی مشتاقم که این روش ها رو در زندگی روزمره هم به کار ببندیم. در این مورد مجموعه ای از نوشته ها رو آماده کردم که به زودی روی وبلاگم میبینی.