یک سال پیش بود گمانم که برای یک نشریهی تخصصی شهرسازی از چند نفر از جمله من پرسیده شد که شهر زیبا را چگونه شهری میدانیم. متن زیر پاسخ آن زمان من بود که نمیدانم تا چه حد به کار آن نشریه آمد، به هر حال بازتابیست از نظرات یا بهتر بگویم آرزوهای من دربارهی شهری زیبا.
میگویند واژهی شهر با شار در پیوند است و شهرستان(شارستان) جاییست که جریان(شارش) وجود داشته باشد؛ جریان انسانها، جریان زندگی. شهر زیبا شهریست که به من فرصت دیدن این جریانها را بدهد: دیدن آدمها، طبیعت، آسمان و خودم. شهری که بتوان فرهنگاش را دید. شهری که در پس زیبایی ظاهرش زیبایی معنا هم نهفتهباشد و جاری. شهری که مرا با خودم و دیگران بیگانه نکند، آشفتهام نکند و به هراسام وا ندارد.
از هر که بپرسی، بیگمان میداند که شهر زیبا باید خیابانها و کوچههای بزرگ و دلباز داشته باشد، همواره تمیز بماند، هوایاش پاک باشد و ساختمانهایاش زیبا و ... . کمتر کسی هم هست که بپندارد گل و درخت و جوی و سبزه هرچه کمتر بهتر. اما ساختن و داشتن همهی اینها، تکتک و گسیخته از هم، اگر هم ممکن بشود، معنا نخواهد آفرید؛ آنچان که هستی و هویت مردمان شهر را بسازد و اندیشهها و فرهنگشان را باز بنماید.
شهر زیبا نامهایش هم زیباست. نام خیابانها و کوچهها همخوان با هم و به فراخور هویت و فرهنگ شهر برگزیده شدهاست. بر هر دیوار و در هر کوی و برزنی شعارهای تکراری و کلیشه شده نمیبینی و احساس نمیکنی که کسی بیاجازه از تو چشمانت را و اندیشهات را میآلاید. تبلیغات بر هر در و دیواری خود نمایی نمیکند. فضاهای همگانی با آثار هنری تزیین شدهاند و آذین بندیها دستکار هنرمنداناند.
شهری زیباست که فرصت زیستن بدهد. هیجان و نظم، شادی و آرامش، رویا و سکوت، همه را در آن میتوان یافت. صداهایاش زیباست و نه گوشخراش و سکوتاش نیز. جاهایی در آن میتوان یافت که ویژگیشان سکوتشان باشد. شبهایاش روشن است. ساختمانها و بناهایاش به هم میآیند و با هم میخوانند. اگر بافت کوچه یا خیابانی قدیمیست، ناگهان بنایی مدرن همچون وصلهی ناجور در آن میان سبز نمیشود تا نه بتوان از هیجان معماری نو لذت برد و نه از بافت خاطرهبرانگیز قدیمی و کوی و سنگفرشاش هر روز تغییر نمیکند تا نتوانی بدان عادت کنی و برایت بیگانه باشد.
شهر زیبا جغرافیایش یکنواخت نیست. پستی و بلندی و بخشهای گونهگون دارد تا در سفر از یک سوی شهر به سوی دیگرش چشماندازی دیگرگونه داشته باشی. بناها، خیابانها و حتی چیدمان شهری در هر بخش به فراخور فرهنگ و قدمت همان بخش طراحی میشوند تا معنادار و با هویت باشند، گویی که میتوان خردهفرهنگهای شهر را از ظاهر هر بخش شناخت. یادمانهای شهری در آن فراواناند؛ از هر محله که سردرمیآوری میتوانی دلبستگی و احساس تعلق ساکناناش را با مابهازاهای بیرونی ببینی.
آنجا که رود یا جویباری از آن میگذرد، آببندها و پلهای زیبا آن را به یادماندنی میکنند. بزرگراهها زیبا، رنگارنگ و ناهمساناند؛ گویی که هر یک با شخصیتی جداگانه. کفپوشها و سنگفرشها فکر راهرفتن را دلپذیر میکنند و حاشیههای شهر نیز زیباست تا وقتی از آن بیرون میروی واپسین تصویری که در یادت میماند زشتی و بدگلی نباشد و زمانی که پا بدان مینهی وادار نشوی تا رسیدن به مرکز شهر برای دیدن زیباییها صبر پیشهکنی.
منظرههایاش با خود هراس، دلهره و اضطراب به همراه نمیآورند. با طبیعت درآمیخته است و نسبت میان فضاهای طبیعی و سبز با بافت ساختمانی آدمی را به گشت و گذار در شهر برمیانگیزد. آسمان را میتوان دید و به جز گرمی و سردی هوا معیاری برای فهمیدن فصلهای سال میتوان یافت. آسمانخراشها اندکاند، با معماری آشنا و بومی و در بلندی از هم پیشی نمیگیرند.
پیادهروها مردم را به تنهزدن به یکدیگر وانمیدارد و آشفتگی خیابانها آشفتهشان نمیکند. خودروهای همگانی زیبا و یکسان، یا دست کم متناسب با هم، طراحی و نقاشی میشوند و برای همهی خودروها جا به قدر کافی میتوانیافت، چه برای راندن و چه برای ماندن.
موزه و سینما و فرهنگسرا، که در دل خود زیبایی دارند، در همهجا دردسترساست و پاتوقهای فراوان و گونهگون، برای همهی قشرهای مردم خاطرات زیبا میآفرینند، و دست آخر در این کالبد زیبا مردمانی زیبا میزیند که هرآینه، به قدر بهرهشان از زیباییهای چنین شهری، زیبایی صدچندان بدان میبخشند و این زیباتر شهریست برای زیستن... گر چه که یافت مینشود.
از شهر زیبا گفتی ، از مردمانی که در این شهر میزیند هم بگو،
چشم، به زودی.
سلام
بعد مدت ها نه ؟
به نثر روی آوردی جوان !؟ از شاملو نیز بنویس با اون شناختم وبلاگتو بیشتر . موفق باشی
سلام
آرزویی دور نیست البته نه در اینجا و اکنون.....
به نظر می رسه یه سر سوئد رفتی...
اگر به من بگویند شهر زیبا چگونه شهری است، من می گویم، شهری که برای مردمانش ارزش قائل باشند و شهرداران و شهریارانش نیز برای این شهر....
تهران این روستای کش آمده بی در و پیکر .... شهر تفاوتها و تبعیض ها... شهری پر از زشتی... من این شهر را دوست نمی دارم اما، به مردمانش را هر گونه که باشند چه شهر نشین و چه روستا نشین احترام می گذارم!
سلام روزهاتون همیشه به شادی
شمسایی هستم خبرنگار روزنامه شهرآرا از مشهد در حوزه معماری وشهرسازی فعالیت روزنامهنگاری می کنم اگر برای شما مشکلی نیست خیلی خوشحال خواهم شد تا در این حوزه با شما همکاری حرفه ای در زمینه مصاحبه و یادداشت برای روزنامه داشته باشم اگرمایل با همین آدرس منتظر پاسخ شماهستم
سپاسگذارم
الهام شمسایی