کـــاوه در آینــــه

جایی برای اندیشه های من و ... مطالعات فرهنگی

کـــاوه در آینــــه

جایی برای اندیشه های من و ... مطالعات فرهنگی

آغاز رنج آلود سی سالگی



با تمام وجود غمگین ام


مرگ جزیی از آرزوم شده...





نه خانی آمده و نه خانی رفته!

مردی خربزه ای خرید تا به خانه برد. در راه وسوسه در دل اش راه یافت که خوب است خربزه را ببُرم و به رسم خانان گوشت آن را بخورم و باقی را در کنار راه اندازم تا عابران گمان کنند خانی از این جا گذشته، گوشت خربزه را خورده و پوست اش را به دور انداخته است.
به این نیت گوشت خربزه را خورد، خواست پوست آن را به کنار راه بیاندازد، گفت: خوب است پوست آن را نیز گاز بزنم تا عابران گمان کنند خان نوکری هم داشته است.
پوست خربزه را گاز گرفت و خواست پوست نازک آن را به زمین اندازد، باز وسوسه در دل اش ایجاد شد و هوس خوردن پوست کرد و با خود گفت: اصلن خوب است پوست خربزه را هم بخورم تا مردم گمان کنند که نه خانی آمده و نه خانی رفته است!

از: شکورزاده بلوری ا.(1387)، دوازده هزار مثل فارسی، مشهد: موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی




پ.ن: نشان به آن نشان که من هم این جا پستی ننوشته ام!

نخودی (های، گل بیا ، بهار بیا!)

 

بچه که بودم، به یمن این که مامان کتاب‌دار بوده یه زمانی، همیشه وقتم با کتاب و نوارهای قصه پر می‌شد؛ کتاب‌های کانون(پرورش فکری نه قلم‌چی) که اون موقع دنیای اندیشه‌ها و احساسات کودکانه‌ی من رو می‌ساختن. البته تئاتر پارک لاله و جشنواره فجر و سینما کانون هم جای خود داشت.  

قاطی همه‌ی نوار قصه‌ها یه نوار داشتم که کپی بود و جلد و مشخصات نداشت. ما بهش می‌گفتیم نوار «نخودی». چون توش یه داستان داشت که اسم قهرمانش نخودی بود. البته نوار درواقع درباره‌‌ی نوروز و آیین‌های قبل و بعدش بود. از چهارشنبه‌سوری گرفته تا سیزده‌به‌در... همه رو با روایت و شعر و آهنگ به زیبایی به بچه‌ها یاد می‌داد. همین‌قدر یادم مونده که مرتضی احمدی صدای حاجی فیروز و بقیه رو درمی‌آورد. اما وسطای روی دوم نوار، داستان نخودی اجرا می‌شد که بعدن فهمیدم یه کتابه به اسم «گل اومد، بهار اومد» سروده‌ی منوچهر نیستانی و با نقاشی پرویز کلانتری. داستانی عامیانه راجع به رفتن زمستون و اومدن بهار، که تحت تاثیر فضا و گفتمان دهه‌ی ۵۰ (زمان سرایش) و دهه‌ی ۶۰(زمان انتشار نوار) رگه‌ای اسطوره‌ای و درون‌مایه‌ای حماسی پیدا کرده بود. 

الان چند ساله که بابا نوار رو داده به کسی(در واقع به باد داده) و من در حسرت دوباره شنیدنش می‌سوزم. متن کاملش رو امشب توی نت پیدا کردم. پیش‌پیش بابت نوروز تقدیم به شما. . .  

 

و . . . اگه کسی نوار رو داره،‌ من از گرفتن عیدی استقبال می‌کنم!

 

 

ادامه مطلب ...

آی رسانه‌های انسان‌دوست!

نمی­دونم حتمن باید تو جایی مثل هاییتی زلزله بیاد و خدانفر بمیرن تا رسانه­های جهانی و شبکه­های خبری یادشون بیافته که این کشور خیلی فقیر بوده و از نبود زیرساخت­ها و امکانات حداقلی رنج می­برده. یعنی مثلن اگه دو ماه پیش بی­خود و بی­مقدمه یه گزارش مفصل از فقر در هاییتی(و البته علل و ریشه­هاش) می­فرستادن رو آنتن نمی­شد؟ خب معلومه که نمی­شد. وسط دست و پا زدن واسه مجاب کردن ملت به این که: «آی! بحران اقتصادی داره تموم می­شه، دنیای سرمایه دوباره جون گرفته، فلان­قدر رشد سرانه­ی کوفت بوده و بهمان قدر نرخ رشد زهرمار»، که نمی­شه نیمه­ی زشت جهان سرمایه­داری رو صاف گذاشت جلوی چشم بیننده­ی جهانی. که اون­وقت ملت از بالای سرشون علامت سوال سبز بشه(هرگونه ارتباط این سبز با جریانات مشکوک داخلی تکذیب می­شود) که «خب چرا این کشور فقیره؟ چرا دو سوم از نیروی آماده به کارش شغل رسمی و دایمی ندارن و ۸۰ درصد مردم زیر خط فقر زندگی می‌کنن؟ چرا آمار مبتلایان ایدزش این­قدر بالاست؟ چرا سازمان ملل به وضع­ اینا رسیدگی نمی­کنه؟ چه کشورهایی دارن سرمایه­هاشو می­چاپن و واردات و صادراتش چرا قبضه­ی آمریکاست؟ و ...».

 

به جاش الآن عروسی رسانه­هاست. همه­ی بخش­های خبری رنگ­شون قرمز می­شه، گزارش ویژه کار می­کنن، سر تهیه­ی ماده­ی خبری با هم رقابت(رقابت آزاد، مثل بازار آزاد) می­کنن، و از افزایش بیننده­شون برای تبلیغ خود و فروکردن هرچه بیش­تر سایر محصولات تحلیلی_خبری­شون در کله­ی ملت کمال استفاده رو می­برن. بعد بانک جهانی برای برآورد میزان خسارات زلزله اعلام آمادگی می­کنه(کجا بودی تا حالا؟!) و پرزیدنت اوباما(منجی عالم بشریت- واحد نیم­کره­ی غربی) و رفقا از کمک­های بشر دوستانه­ی همه­ی کشورهای صنعتی بزرگ جهان خبر می­دن و احتمالن تا چندماهی از شبکه­های معظم شاهد داستان­های بسیار زیبای انسانی که در خلال عملیات نجات و پس از اون رخ داده خواهیم بود.

 

گاهی وقتا فقط اگه بمیری آدم/بشر/انسان حسابت می­کنن(البته نه هر مردنی هم)!

  

درباره‌ی هاییتی

چرخش متن شناسانه

گزارشی از انتشار مجموعه آثار مارکس و انگلس ازابتدا تا امروز

 
گرالد هوبمَن - مترجم: سیما راستین


• نویسنده مقاله، دکتر گرالد هوبمَن بر این نظر است که چرخش سال ۱۹۸۹، که نماد آن فروریختن دیوار برلین است و پایان دوره‌ی "سوسیالیسم عملا موجود" را رقم می‌زند، این امکان را فراهم آورده که مارکس‌شناسی فیلولوژیک پا گیرد و جای قرائت ایدئولوژیک مارکس را بگیرد. این پرسش اما مطرح است که: آیا سیاست‌زدایی از مارکس و از این طریق بی‌خطر کردن وی، خود رویکردی ایدئولوژیک نیست؟ ...

ادامه مطلب ...

Students' day

 

Hey bitter son

How dare you ask?

With your knowledge on

Your hands and a mask

On the face and gone

To demonstrate

And angrily task

Against the sun

Of the holy mosque

In the face of war

For a piece of peace

When you have to run

To die or release.

مرگ‌بازی

سایه چیست؟

سایه نیست 

وقتی که روشنی نیست، نور نیست

آنگاه سایه... 

 

سرما چیست؟

سرما نیست 

وقتی که شعله نیست، شور نیست  

آنگاه سرما...  

 

مرگ چیست؟

مرگ نیست 

هرچه هست زندگی‌ست  

وقتی نیست 

آن‌گاه... 

آن‌گاه هیچ نیست.

 

 

مدت‌هاست نگران مردن‌ام نیستم. یعنی فکر می‌کنم آنچه می‌تواند نگران کننده باشد لحظه‌ی مرگ نیست یا پس از آن(که آن‌جا تو را کسی به انتظار نیست/ جنبش شاید اما، جنبنده‌ای در کار نیست). پس از آنی وجود ندارد. اما دوران پیش از مرگ، آن زمان که در می‌یابی پایان زندگی را،‌ اگر به هوش باشی و توان اندیشیدن داشته باشی، بی‌گمان با سیلابی از پرسش و نگرانی روبرو می‌آیی. آیا خوب زیسته‌ام؟ به هر چه خواستم رسیدم؟ اگر فلان کار را می‌کردم بهتر نبود؟ دیگری درباره‌ام چه فکر می‌کند؟ چرا این‌قدر زود گذشت(صد و بیست را هم که رد کرده باشی این را می‌پرسی)؟ بعدش چه می‌شود(مخصوص دوجهانی‌ها)؟ رویاهایم چه شد؟ نام‌ام می‌ماند؟ عشق‌ام می‌ماند؟ سخن‌ام می‌ما... 

 

دوست دارم پیش‌تر از مرگ‌ام، ‌مدت‌ها پیش‌تر از مرگ‌ام، پاسخی برای این پرسش‌ها یافته باشم. این‌طوری خیال‌ام راحت‌تر است. آسوده‌ترم. دوگانه‌ی کاذب زندگی/ مرگ را فراموش می‌کنم و بی‌دغدغه می‌روم سراغ زیستن و خوب زیستن.  

 

اما گاهی وقت‌ها که پاسخی نمی‌یابم، ‌احساس می‌کنم همین حالای‌اش هم مرده‌ام. نیستم. مثل وقتی که گرما نیست یا روشنی نیست. احساس می‌کنم زنده نیستم. نوعی حیات گیاهی جبرآلود. سوژه‌ی به بند کشیده شده‌ی نااندیشنده. انسان بی‌هوده. این را دوست ندارم. اما خب، چه می‌شود کرد؟ گاهی آدم این جور می‌شود دیگر(گاهی خوش‌بینانه‌اش بود). چاره چیست؟  

 

این روزها کم تا قسمتی مرده‌ام. آرش که مرگ‌بازی را آغازید و یوسف که ادامه داد،‌ دیدم بدکی نیست که بنویسم. اجالتن آن بخش اندیشنده را از مرگ برهانم، تا بعدش چه پیش آید. 

 

بازی خوبی‌ست، شما هم بفرمایید...

 

شرفِ هنرمند بودن /مقاله‌ای منتشرنشده از احمد شاملو

آن که مى‏خندد، هنوز
خبر هولناک را
نشنیده‏است! 
               

                    برتولد برشت 
 

بدون ‏در میان ‏آوردن هیچ ‏صغرا و کبرائى برآنیم ‏که ‏میان ‏دو گونه ‏برداشت ‏از دستاوردهاى هنرى طى‏ استحکاماتى ‏بکشیم اگرچه ‏دست‏کم ‏از نظر ما جنگى ‏فیزیکى ‏در میان ‏نیست. این ‏خط، فقط مشخص‏کننده‏ى مرزهاى یک‏ عقیده ‏است ‏در برابر دو گروه متضادالعمل که‏ یکى تنها به ‏درون‏مایه اهمیت ‏قایل ‏است حتا اگر این ‏درون‏مایه‏ مرثیه‏ئى ‏باشد که ‏در قالب ‏دفى-روحوضى‏ ارائه ‏شود، وآن دیگرى تنها به ‏قالب ‏ارج ‏مى‏نهد حتا اگر این‏ قالب در غیاب ‏محتوا به ‏ارائه‏ى ‏هیچ ‏احساسى قادر نباشد. جنگ ‏نامربوط کهنه‏ئى‏که ‏تجدید مطلع‏اش ‏را تنها شرایط اجتماعى‏ى نامربوطى تحمیل کرده ‏است ‏که ‏در فضایى ‏غیرقابل ‏تشخیص‏ و غیرمنطقى معلق ‏است.
کسـانى ‏بر آن‏اند که ‏هنر را جز خلق زیبائى، تا فراسوهاى زیبائى‏ى ‏مجرد حتا، وظیفه‏ئى نیست. همچون زیر و بمى که‏ از حنجره‏ئى ‏ملکوتى‏ بر مى‏آید و آن‏ را نیازى به‏ کلام نیست.

ادامه مطلب ...

ساز و برگهای ایداولوژی

ایداولوژی، این میراث کلیدی مارکس، مهم­ترین دست­مایه­ی لویی آلتوسر برای تحلیل فرهنگ است. از دید او، دولت­ها به دو شیوه شرایط بازتولید قدرت و نظام سیاسی را فراهم می­کنند:

 

1) با ساز و برگ­های سرکوب­گر، که کلیتی سامان­مند و متمرکز را برای اعمال سیاست­های نمایندگان طبقات سلطه­گر شکل می­دهد، و با اولویت­بخشی به سرکوب(و نهادها و قوای قهریه) کار می­کنند؛ نهادهایی عینی، با کارکرد آشکار اعمال قدرت و سرکوب.

 

2) با ساز و برگ­های ایداولوژیک، که متکثر، تفکیک­شده و دارای خودمختاری نسبی اند و از ایداولوژی غالب(طبقه­ی مسلط) تغذیه می­شوند. ویژگی مهم نهادهای ایداولوژیک کارکرد پنهان­شان است: ساز و برگ آموزشی، سیاسی، خانوادگی، دینی، ارتباطی و رسانه­ای، فرهنگی و ...، که هریک در بازتولید مناسبات بهره­کشانه­ی سرمایه­داری نقش و سهمی برعهده می­گیرند.

ادامه مطلب ...

این انگلیسی‌ها!

عجب!!! 

عجب!!! 

 

آدم بنشیند روبروی صفحه‌ی جادوی بی.بی.سی... 

صادق صبا را ببیند که آمده ایران تا فیلم مستند بسازد... 

حضرت آقا بروند جنوب کشور... 

سر راه‌شان، به بوشهر که رسیدند سری هم به دلوار بزنند و 

شرح مبسوطی از دوران استعمارگری بریتانیای کبیر و این انگلیسی‌های مهاجم بدهند. 

 

عجب!!!  

 

بی.بی.سی هم که در انگلستان نیست و  

ما هم که آمیب تشریف داریم(ظاهرن تشریف داریم). 

 

آخ، که سال بد...

آخ، که سال بد دیگر دارد می­رود، سال بدترین. سالی با نوروز و بهار غم­ناک، تابستان جهنمی و برزخ پاییز. این آخرهای­اش هم، هرچند که نویدکی می­داد، چنگی به دل­ام نزد. سالی که از خودم نبود، خودم نبودم. سالی که از آغاز، همه­اش زمستان بود. کاش قاطی این کاغذپاره­ها که از اتاق­تکانی به جا مانده، خاطرات این سال را هم می­شد دم در گذاشت... سال زشت، چرا زودتر تمام نمی­شوی. گویی که فقط سال­های بد، یک روز اضافه دارند!

 

دل­ام لک زده برای خنده­ای بی­غش، که از ته دل ریسه بروم تا اشک­ام درآید؛ برای اشکی از سر شادمانی از تمام­شدن انتظار طولانی؛ برای بازیافتن کاوه­ای که یأس نمی­شناخت. دل­ام لک زده برای اعتماد؛ برای دوستانی که ناتمام نباشند، ساده نبازند و ساده بر باد ندهند؛ برای اطمینان، از داشتن آینده­ای روشن(حتا به اندازه­ی دو سه ماه)، از داشتن کم­ترین حقوق زندگی انسانی، از داشتن کوچک­ترین پشتیبان. آخ، چه چیزها که دل­ام برای­شان لک زده. ... آهای عمو نوروز! از این­ها هیچ­یک را به من می­دهی؟

 

نظریه‌ی فرهنگی و مطالعات فرهنگی در بریتانیا

ظهور نظریه­ی فرهنگی در بریتانیا ریشه در تحولاتی داشت که به ویژه در عرصه ادبیات و سنت نقد ادبی این کشور ظهور و بروز یافت. دامن­گیرشدن موج رمانتیسیزم(که به شدت از بلایای تمدن جدید ناخرسند بود و روند منحط ناشی از صنعتی­شدن را برنمی­تابید) در کنار گرایش­های تاریخ گرایانه، بستر عمده­ی نظریات فرهنگی منتقدانه را شکل می­داد؛ نظریاتی که به جریان فرهنگ­گرایی شهره بودند. آرنولد، الیوت و لی‌وس، سه تن از کسانی بودند که به تقابل میان فرهنگ و تمدن پرداختند.

 

ادامه مطلب ...

مرثیه‌ای برای یک رویا

بسی رنج بردیم در این سال سی 

 

که رنج برده باشیم فقط، مــرسی 

                                                 

  

توضیح: می‌خواستم به مناسبت ۳۰ امین سال‌گرد انقلاب متنی بنویسم که با ترانه‌های این سی سال پیش بیاید تا برسد به این بیت نامجو، اما حالم خوب نبود و کارها زیاد. این شد که فقط آخرش رو نوشتم... از هیچی بهتره به هر حال!

فوروم جهانی ۲۰۰۹ در برزیل

ما انقلاب طرز تفکرها را می‌خواهیم  

 

فوروم جهانی بلم برزیل با قطع‌نامه‌ی برنامه‌ی مبارزات اجتماعی به پایان رسید. نماینده‌ی جنبش‌های اجتماعی در روز یکشنبه از تاریخ 28 مارس تا 4 آپریل را به عنوان هفته‌ی آکسیون بر علیه سرمایه‌داری و جنگ اعلام کرد.
در این نشست بزرگ در حدود 133000 نفر از 142 کشور جهان شرکت کرده بودند.... 
 

 

و ... :    

همه آرزوهای مطالعات فرهنگی(متن سخن‌رانی دکتر رضایی در دانشگاه تهران)  

انتشار «درباره تلویزیون و سلطه ژورنالیسم» پیر بوردیو  

جنسی شدن مغز: آیا مغز زنان و مردان متفاوت است؟ 

ادامه مطلب ...

از آن حرف‌های فوکویی

من اغلب در کارهای­ام مفاهیم، نوشته­ها یا عبارت­هایی از مارکس نقل می­کنم، بدون آن که خود را ملزم بدانم که سخن او را با برچسبی تاییدی و عبارتی تحسین برانگیز در پانویس همراه کنم. وقتی کسی چنین می­کند، به چشم فردی به او می­نگرند که مارکس را می­شناسد و و به وی حرمت می­گذارد، در نتیجه در نشریه­های موسوم به مارکسیستی جایگاه مناسبی برای او دست و پا می­شود. اما من بدون اشاره به مارکس ـ و گنجاندن سخن­اش در گیومه ـ از او نقل قول می­کنم، و از آن جا که مردم توان شناسایی سخن مارکس را ندارند، گمان نمی­کنند که من از مارکس نقل قولی کرده باشم. اما آیا زمانی که فیزیک­دانی درباره­ی فیزیک می­نویسد، نیازی می­بیند که از نیوتن یا اینشتین نقل قول بیاورد؟ (Foucault. 1980, P. 52 ) 

 

 

در یک راستای دیگر: 

ژان بودریار، فیلسوف وانموده‌ها

آه چقدر جریمه نوشتیم(شهریار قنبری)

قرص صبح روز بعد!

"گاهی وقتا پیش می­آد که آدم گند بزنه. حالال فرق نمی­کنه به چی؛ به یه رابطه، یه امتحان، یه پروژه­ی کاری... یا به آدم دیگه. بالاخره همیشه یه موضوعی واسه گند زدن پیدا می­شه. آره. گاهی وقت­ها آدم گند می­زنه و پشت بندش جز حسرت و پشیمونی چیزی باقی نمی­مونه. گاهی وقتا داغی، حالیت نیس، می­ری تو دل کار و بیرون که میای، سرد که می­شی، می­بینی ای دل غافل، دسته گل به آب دادی. اونم چه دسته گلی. دیگه نمی­شه درستش کرد. آرزو می­کنی که ای کاش حواستو جمع کرده بودی. یه چیزایی رو پیش بینی کرده بودی. ولی افسوس. دیگه خیلی دیر شده. همه­ی پلای پشت سرت رو خراب کردی و گندی زدی که تا ابدالدهر باید بوی گندش رو همرات این ور و اون ور ببری. آره. زندگی این جوریه. گند بالا آوردن. یکی بعد اون یکی. پشت سر هم. دیگه نمی­شه کاریش کرد..."

پاشدم. دستمو کردم تو جیبم. جیب کتم. یه بسته قرص درآوردم. دادم بهش. با تعجب نیگام کرد. گفتم: "نگران نباش. یکی از اینا رو بخور. مشکلت حل می­شه" باورش نمی­شد. حیرون نیگام می­کرد. دستم رو هوا دراز مونده بود. اشک تو چشماش حلقه زد. گفت: "راس میگی؟ چرا زودتر نگف..." جملش تموم نشده یه قرص انداخت بالا. یه قلپ آبم روش. لیوان کنار دستش بود. با خوشحالی بسته­ی قرصو تو جیبش قایم کرد. پاشد که بره. نپرسیدم کجا. خودش گفت: "اگه می­دونستم...اگه از قبل می­دونستم... مهم نیست. الان که می­دونم. از این به بعد دیگه گندی در کار نیست". تقریبا یادش رفت خدافظی کنه. تو یه عوالم دیگه­یی بود انگار. سرمست شده بود. رفت.

یادم رفت بهش بگم که قرص رو باید فردا می­خورد. یادم رفت بهش بگم که باید 2تا قرص می­خورد. و این که فقط ماهی 2بار می­شه قرص خورد. گذاشتم بره. اما خوب که فکر کردم یادم اومد که تاریخ قرصا گذشته بود. آخ­خ­خ... گمونم گذشته بود. احتمالن دیگه اثر نداشتن. یعنی حالا چی می­شه؟ کم کم نگران شدم. به خودم گفتم:"بازم که گند زدی. حواستو جمع نکردی. دست گل به آب دادی" عذاب وجدان گرفتم. پا شدم. دور خودم چرخیدم و بعد... تو یخچال یه جعبه قرص خارجی بود. تازه. یکی انداختم بالا. آب نخوردم. نفس راحتی کشیدم. رو جعبه نوشته بود: بلافاصله مصرف شود، روز بعد دیر است...

 

  

این هم جالبه! 

خیلی از ماها فاحشه ایم…! 

اگر شبها اهل قدم زدن باشی…

سردرد

در تهی میان سردردها و دردسرهای‌ام  

اندکی زمان دارم برای زیستن 

نه آمدن سردردها با من است و 

نه رفتن دردسرها 

تنها یک کار می‌توانم کرد: 

شایسته‌تر بزیم

  

 

سفارش امروز: 

احساس نابسامانی اقتصادی شدید در 54 درصد جوانان 

به طعم زیتون(سرپیچ: ویژه ی غزه) 

برد و باخت در غزه 

گفتگو با ثریا خالدی، تنها سردفتر زن در چهارمحال و بختیاری 

اعتراض کن لوچ کارگردان سوسیالیست سرشناس بریتانیایی به سرکوب فعالان کارگری در ایران

آزمون جامعه‌شناسی اسلامی

 

ایلنا: مصباح یزدی گفت:«انسان، زمانی وظایف اجتماعی خود را بهتر انجام می‌دهد که شرایط روحی و معنوی مناسب داشته باشد و تقویت بعد معنوی وظیفه هر مسلمانی است. ولی تقویت این بعد در نیروهای انتظامی که با مسایل اجتماعی سر و کار دارند، ضروری‌تر است. یک مجرم چون خود را مستقل می داند و زیر بار هیچ گونه محدودیت و قانونی نمی‌رود مرتکب جرم می شود و تنها چیزی که مانع این فرد می‌شود، ترس از مجازات است. این روحیه‌ی استقلال‌طلبی تا جایی پیش می‌رود که انسان خود را آقای دیگران، بلکه مالک جهان می‌پندارد و دست به هر جنایتی می‌زند، چون خود را محدود نمی‌داند».

 

پرسش۱: شباهت­ها و تفاوت­های گفته­های بالا با آرای امیل دورکیم(جامعه­شناس فرانسوی قرن نوزدهم) درباره‌ی گرایش فردی و تنظیم اجتماعی چیست؟ (2 نمره)

 

پرسش ۲: شباهت‌ها و تفاوت‌های گفته‌های بالا با هر چیز دیگری چیست؟ (۱۸ نمره)

 

پیوند فمینیستی:       گزارش تصویری از مراسم اهدای جایزه‌ی سیمون دوبوآر 

پیوند ضدفمینیستی:   آش نخورده‌ی فمینیسم و دهن سوخته‌ی دختران دم بخت

در کم‌بود آزادی بیان :  عروس را مجردان‌اش هم حمایت می‌کنند، حتا

در زیادبود آزادی بیان:  محاکمه‌ی نماینده‌ی مجلس هلند به اتهام ترویج نفرت

و..............در پایان:     اوباما ؛میراث دار گام هایی که تاریخ را سامان دادند

گلایه کردن قدغن

دیشب تریبون ۹۰ برای مردم بسته شد. در شبی که قرار بود کمپین sms راه بیافتد و سلطه­طلبی و تحریم سازمان ورزش به چالش کشیده شود، در یک اقدام حکومتی مخابرات هم به یاری آن پدر بی پدر ورزش ایران آمد و آن­چه از ۹۰ باقی ماند لب و لوچه­ی آویزان عادل شوربخت بود. در یکی از معدود مواردی که مردم می­توانستند در یک تریبون رسانه­ای رسمی اعتراض خود را مطرح کنند(آن هم به شکلی محدود، فقط با شمار پیامک­های­شان)، سم قدرت لجام گسیخته رفت روی سیم بلندگو و خاموش شدیم.

این وسط گیر کرده­ام که مطالعات فرهنگی، که می­خواهد صدای خاموشان و بی­تریبون­ها باشد و مدافع اقلیت­ها، در هنگامه­ای که خاموش­ترین گروه جامعه همان اکثریت آن است، باید راه خود را به کدام سو کج کند؟ 

شاید باید فمینیست شویم و طرف مادر ورزش و مادرهای دیگری را بگیریم که به ناچار گیر این پدر افتاده‌اند و صبح تا شب مورد سپوزش قرار می­گیرند!­

 

ته نوشت: اگه راست می‌گی اینارم بخون! 

مطالعات فرهنگی و دولت

در ستایشِ کردن

جنس ِ کار!

برگردان: لاله حسین پور

  

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
یکشنبه  ۲۲ دی ۱٣٨۷ -  ۱۱ ژانویه ۲۰۰۹

 

• آمارهای رسمی اتحادیه اروپا نشان می دهند، زنان در کشورهای مختلف اروپایی، بسته به این که در کدام کشور کار می کنند، میزانی مابین 75 تا 96 درصد ِ درآمد مردان دست مزد می گیرند. همین آمارها حاکی از آن هستند، اختلاف درآمد زنان و مردان با این که طی سال های ۸۰ تا ۹۰ در حدی به یک دیگر نزدیک شده اند، اما از سال های ۹۰ به این طرف بلاتغییر باقی مانده است و هیچ تلاشی برای رفع این تفاوت انجام نمی گیرد ...

 

ادامه مطلب ...