از چشم خریدار
داشتن هر ایدهآلی لزوما بد نیست. مثالهایی که در قسمت پیش آوردم شاید کمی اغراقشده و افراطی باشند. بسیارند کسانی که ایدهآلهاشان آنقدرها هم غلیظ نیست و یا منطق و تجربهی زندگی بخشهایی از رویاهاشان را تعدیل میکند. بالاخره در دنیای احتمالات این امکان وجود دارد که شماری از افراد به ایدهآلهای خود دست پیدا کنند و از قضا این همان مواردیست که بر سر زبان میافتد و مشهور و گاه حتی تبدیل به افسانه میشود. اما در دید من بسیار مهمتر از داشتن یا نداشتن ایدهآل نگرش و رویکردیست که ما در زندگی نسبت به دنیای پیرامون و دیگران داریم. من در این میان جای خالی چیزی را میبینم که پیشتر از آن به عنوان زایایی نام بردم؛ آیا ما میخواهیم ایدهآلمان را بیابیم و به چنگ آوریم یا میکوشیم آن را بسازیم؟
اسارت در بند رویاها
زمانی که ما چیزی یا کسی(مانند همسر/معشوق) را به شکل ایدهآل در ذهن خود میپرورانیم، فهرستی طولانی از ویژگیهایش را در ذهن میآوریم و برای آن یک قالب یا الگوی از پیش معلوم میسازیم که حدود و ثغورش محدود است به شناخت، درک و دادههای ما تا آن زمان ـ که بیگمان ناقص است و احتمالا آلوده به تحریفهای شناختی*ـ و نیز پردازش تخیلمان که تحت تاثیر بسیاری از عوامل ناخودآگاه قراردارد. از آن پس هر آن چه از پیش چشمانمان میگذرد را با همان قالب میسنجیم و تنها چیزهایی/کسانی را میپذیریم که با الگوی ما جور دربیایند و این یعنی چشم پوشیدن از بیشمار موارد منحصر به فردی که هر یک فارغ از ضعفها و کاستیهاشان، به نوبهی خود ارزشمندند و بالقوه میتوانند جای خالی آن چیز یا کس را در زندگی ما پر کنند.
ادامه مطلب ...
ما، آدمهای قرن بیستویکمی، در برخورد با مسایلی مثل ازدواج، رابطه با جنس مخالف و ... همیشه به نوعی با مفهوم عشق و تعریفهای گوناگون آن درگیر میشویم. اینکه تلقی هر یک از ما از عشق و چگونگی به وجود آمدن آن چیست شاید به نگرش کلی ما به زندگی و الگوی رفتاری ما در دیگر جنبههای آن بستگی زیادی داشته باشد. برایام جالب بود که اندکی دربارهی انواع این نگرشها بنویسم. متن زیر کوششیست در این راستا، گرچه که احتمالا هنوز ناقص باشد. امیدوارم در کامل کردناش کمکام کنید.
یک سال پیش بود گمانم که برای یک نشریهی تخصصی شهرسازی از چند نفر از جمله من پرسیده شد که شهر زیبا را چگونه شهری میدانیم. متن زیر پاسخ آن زمان من بود که نمیدانم تا چه حد به کار آن نشریه آمد، به هر حال بازتابیست از نظرات یا بهتر بگویم آرزوهای من دربارهی شهری زیبا.
میگویند واژهی شهر با شار در پیوند است و شهرستان(شارستان) جاییست که جریان(شارش) وجود داشته باشد؛ جریان انسانها، جریان زندگی. شهر زیبا شهریست که به من فرصت دیدن این جریانها را بدهد: دیدن آدمها، طبیعت، آسمان و خودم. شهری که بتوان فرهنگاش را دید. شهری که در پس زیبایی ظاهرش زیبایی معنا هم نهفتهباشد و جاری. شهری که مرا با خودم و دیگران بیگانه نکند، آشفتهام نکند و به هراسام وا ندارد.