چکیده
بحث دیرپای ترجمهپذیری/ ناپذیری آثار ادبی تا کنون بارها در نشستهای ادبی و دانشجویی انجام گرفتهاست. از همین روست که شاید تکرار آن بیهوده به نظر بیاید. با این وجود برآنم که در این مقاله به یکی از راههای پیشنهادی (و البته آزموده) ای بپردازم که میتواند کفهی ترازو را، به رغم پذیرشِ ترجمهناپذیر بودنِ متن های ادبی، به سود ترجمه پذیری این آثار سنگین کند. شیوهای که بیگمان دوستداران ادبیات تا کنون بارها با آن برخورد داشتهاند: به کارگیری پانوشت ها(افزودههای مترجم)، که در بسیاری از ترجمهها به فراخور احساس نیاز مترجمان به کار آمدهاست، اما منتقدان و صاحبنظران آن را یکسان ارزشگذاری نمیکنند.
کمابیش دیدهایم که برخی مترجمان تا آنجا که بتوانند از افزودن پانوشت به متن اصلی میپرهیزند و برخی منتقدان نیز سودجستن از آن را نشانِ ضعف و بی مایگیِ مترجم میدانند. گرچه میتوان پذیرفت که به کارگیری بیجا و بیش از اندازهی پانوشت میتواند ابزاری باشد در دست مترجم برای پوشاندن کاستیهای کارش، چشمپوشی از برگردانهای موفق نیز، که با یاری پانوشتها چیزی بیش از یک ترجمهی عادی بودهاند، شرط انصاف نخواهدبود. به هر روی، با نگاهی دوباره به شرایط ترجمهی یک متن ادبی و امکانات مترجمان در همآوردی با دشواریهای متن، میتوان بنیان وجودی پانوشتها (افزودههای مترجم) را واکافت.
اگر به تقسیم یک اثر به صورت و معنا (همان فرم و محتوا) قناعت کنیم، در برگردان هر یک از این دو با مشکلاتی روبرو خواهیم بود که کمتر کسی ادعای چیرگی کامل بر آنها را خواهدداشت. چه بسیار متنهایی که به رغم صورت آساننمای خود معنایی بس ژرف و پیچیده دارند، و نیز اثرهایی که صورتِ آنها خود بخشی از بار معنا ـ و یا حتا تمام آن ـ را بر دوش میکشد. در دیگر سو، به متن هایی برمیخوریم که با معنایی نه چندان دشوار، آن چنان در کار آرایش صورت خود کوشیدهاند که راه یافتن به درون آنها، بدون تندادن به بازیهای زبانی و درنگ بر ساختار کلیشان، بیثمر خواهد بود.
شاید ناممکنترین ترجمه در برخورد با ساختارهایی است که در زبان مبدا وجود دارند اما در زبان مقصد یا یکسره غایباند و یا بسیار غریب. در چنین شرایطی کمتر مترجمی یافت میشود که ـ مگر به لطف توان و استعدادی غیرعادی ـ از پس انتقال ساختارها برآید، بی آنکه ناچار، به سلیقهی خود، بخشی از آنها را فرو بکاهد.
در دیگر سو، از آنجا که هر متن به جز معنای ادبیاش، به خودیِ خود نمایشگر بخشی از فرهنگ و پیشینهی جامعه نیز هست، بسیاری از عنصرهای درون فرهنگیِ آن جامعه را در لایههای زیرین خود پنهان دارد. اشاره به چنین عنصرهایی در قالب متن، دست بردنِ آشکار درکارِ نویسنده و بی هویت کردن اثر است. اما به هر حال، چنانچه خوانندهی متنِ ترجمهشده از پیشینهی فرهنگی، اجتماعی و تاریخیِ آن ناآگاه باشد نیز، از درک مفاهیم مستتر در اثر باز خواهد ماند.
هم از این روست که نیاز به فضایی خارج از متنِ اثر به شدت احساس میشود؛ هم برای در میان نهادن چنین عنصرهایی و نیز برای گوشزدِ تفاوتهای ساختاری متن اصلی با ترجمه. چنین فضای مستقلی را میتوان در پیشگفتارها، گفتارهای پایانی و به ویژه در پانوشتها و پینوشتها پیدا کرد؛ جایی که مترجم، با ذکر نام خویش، برافزودههایاش را با خواننده در میان میگذارد؛ برافزودههایی که اگر نیک بنگریم، همان دانش و آگاهیای است که مترجم هنگام ترجمه در ذهن خود دارد و با توجه به آن ویژگیها و ظرافتهای متن را در مییابد.
شاید بتوان این در میان گذاشتن دانش و آگاهی با خواننده را به نرم افزارهای رایانهای با منبع باز(Open Source) مانند کرد، که در آن خواننده (کاربر رایانه) میتواند از چند و چونِ شکلگیری متن ترجمه (برنامهی رایانهای) آگاه شود، در مورد آن بهتر قضاوت کند و چنانچه بخشی از آن را نمیپسندد، در ذهن خود (رایانه) آن را تغییردهد. دیگر شباهتِ ترجمههای بهرهگیر از پانوشت (و سایر برافزودهها) با نرمافزارهای رایانهای این است که در آنها به جز متن اصلی، گزینه های جانبیای در اختیار خوانده قرارگرفته، که بنا به میل خویش میتواند از آنها استفاده کند/ نکند و پس از خواندن آنها نیز الزامی برای پذیرش یکسرهشان ندارد.
یکی از تازهترین نمونههای ترجمهی بهرهگیر از پانوشت کتاب رمز داوینچی (دُن براون) است که نشر زهره با ترجمهی سمیه گنجی و حسین شهرابی به بازار فرستادهاست. از آنجا که داستان کتاب در پیوندِ با تاریخ و مسایل مسیحیت است و خوانندهی ایرانی با آن ناآشنا، مترجمان کوشیدهاند تا با پانوشتهایی که در جایجایِ کتاب گنجاندهاند، دادههای مورد نیاز را در اختیار خواننده قراردهند تا او را از بسترِ تاریخیِ رخدادها و نیز آرا و سنتهای مسیحیت آگاه کنند. حال اگر خوانندهای نخواهد با تکیه بر این پانوشتها کتاب را بخواند، یا درخوانشِ نخستین ترجیح دهد که یکباره و بی هیچ وقفهای آن را به پایان برد، میتواند از خواندنِ پانوشتها چشمپوشد و یا آن را به آینده وانهد. نیز اگر خواننده با دیدن پانوشت ها احساس کند که به آنها اعتماد ندارد، یا برایش ناکافیاند، میتواند با بررسی منابع علمی و بایسته به قیاس مطالب و دستِ آخر افزایش دانستههای خود بپردازد.
برای روشنتر شدن بحث و ارایهی نمونههای بیشتر، چند مورد از به کارگیریِ پانوشتها در ترجمههای احمد شاملو را نیز، که از نواندیشان عرصهی ترجمه بود، در اینجا برخواهم رسید.
شاملو، که خود شاعری بزرگ و پرآوازه بود، در هر دو زمینهی شعر و داستان دارای ترجمههای پرشماریست. در ترجمه شعرهای بزرگترین شاعران جهان، به جز در شعرهایی که به گفته خودش تنها به بازآفرینی آزادانهی شعر پرداخته است(مانند ترجمهی شعرهای مارگوت بیکل)، بیشینهی آنها را با پیش گفتارها و درآمدهای گاه مفصلی همراه کردهاست که یا بستر تاریخیِ شکلگیری اثر را بازمی نمایاند(مانندِ مقدمه بر شعر آمریکای سیاهان برای شعرهای لنگستن هیوز)، یا فراز و نشیب زندگیِ شاعر را (ترجمهی شعرهای فدریکو گارسیا لورکا) و یا به تفاوت ساختارهای اثر در زبان مبدا و مقصد و توضیح حاشیههای شعر میپردازد (هایکو، ترجمه ی هایکوهای ژاپنی به همراه ع.پاشایی). در این حوزه، به سبب چیرهدستیِ بیچون و چرای شاملو در شعر و نیز شاید کوتاهبودن شعر در قیاس با داستان، ردپای چندانی از پانوشتها به چشم نمیخورد و شاملو به همان پیشگفتارها و گاه گفتارهایی در مورد ترجمه بسنده کرده است.
در ترجمهی داستان اما، شاملو رویکردهای گوناگونی داشته است. در رمانهایی چون پابرهنهها (زاهاریا استانکو) و قصههای بابام (ارسکین کالدول) از آنجا که زبان شخصیتها عامیانه است و عاری از تشریفات زبانیِ طبقهی مرفه، با برگرداندن واژهها و اصطلاحها به زبان کوچه، دیگر نیازی به افزودن چیزی به کتاب ندیدهاست. اشتراک فرهنگی نهفته در هر دو زبان (مبدا و مقصد) از مشکلاتی که در بالا گفته شد کاسته است.
در تجربههایی متفاوت، رمانهایی چون مرگ کسب و کار من است (روبر مرل) و یا دُنِ آرام (میشاییل شولوخوف) پُرند از پانوشتهایی که به سببهای گوناگون در ترجمه گنجانده شدهاند. در مرگ کسب و کار من است از سر نیاز خواننده به دادههایی در مورد تاریخ جنگهای جهانی، آداب مسیحیت، روابط قدرت در رایش و ... در بسیاری از صفحههای کتاب پانوشتهای طول و درازی آمده که بی وجودِ آنها، برقراری پیوند و نزدیکی با اثر بسیار دشوار است. گرچه حضورِ این چنین پرپُشتِ پانوشتها گاهی چشمانِ عادت نکردهی خوانندگان را میآزارد، اما خیال آنها را از دریافت درست مطالب آسوده میکند.
دُنِ آرام اما، به جز دادههای در پیوند با تاریخ، در پانوشتهای خود دارای مطالبی در مورد زبانهای بومی، خرده فرهنگها و نیز ظرافتها (و گاه کاستیها)ی کار نویسنده هم هست. وجود عنصرهای درون فرهنگی پرشمار در زندگی قزاقهای داستان، که نمیتوان برای بسیاریشان در فارسی برابری پیدا کرد، شاملو را بر آن داشته تا از همان صفحهی نخست بیش از نیمی از فضای صفحه را به پانوشت بسپارد و برای نمونه نیمصفحه توضیح دهد که چرا از واژهای چون سامانه در ترجمه سود برده است.
اهمیت کار شاملو در بهکارگیری پانوشتها در این است که با اینکه او از بهترینِ مترجمان زمان خود بود و ترجمههایاش همواره دلچسب و پُرخواهان بودند، از آوردن و افزودن مطالبی که در هر چه بهتر فهمیدن اثر به کمک خواننده بیایند، دریغ نمیکرد. گمان میکنم این مهم، که به کاربستن پانوشتها و دیگر افزودهها نه از سر ناتوانی و کوتاهی او در ترجمه ـ چه، که ترجمههایاش به خودیِ خود هم از نمونههای دیگر برجستهتر بود ـ که از سر احساس مسوولیت مترجم نسبت به متن و خوانندهی آن بود، ما را بر آن میدارد که به پانوشتها به مثابه بخشی از مسوولیت مترجم در پشتیبانی از متن بنگریم و آنها را پاری از ترجمه بدانیم.
سلام کاوه . کاملا مشخصه که اینها نظرات یه جامعه شناسه . خوب راستش من همه وبلاگو نخوندم اما قسمتی که خوندم جالب و منطقی بود. امیدوارم موفق باشی .
سلام
اگه وقت کردید به وب من هم یه سری بزنید
من بیش از1300مقاله وتحقیق رایگان راجمع آوری کردم
وبلاگ من الان پیج رنک2 داره
ومی خواهم باوبلاگ شماتبادل لینک کنم
لطفااگرتمایل داریدمن راباعنوان "1300مقاله وتحقیق رایگان"وبه آدرس:http://www.beheshtnet.blogfa.com
لینک کنیدوسپس ازطریق نظرات خبردهیدتامی خواهیدباچه نام وآدرسی لینک شوید
من درهمان روزلینکتون می کنم
من بعدازاینک شمارولینک کردم بهتون اطلاع می دم
ممنون