از چشم خریدار
داشتن هر ایدهآلی لزوما بد نیست. مثالهایی که در قسمت پیش آوردم شاید کمی اغراقشده و افراطی باشند. بسیارند کسانی که ایدهآلهاشان آنقدرها هم غلیظ نیست و یا منطق و تجربهی زندگی بخشهایی از رویاهاشان را تعدیل میکند. بالاخره در دنیای احتمالات این امکان وجود دارد که شماری از افراد به ایدهآلهای خود دست پیدا کنند و از قضا این همان مواردیست که بر سر زبان میافتد و مشهور و گاه حتی تبدیل به افسانه میشود. اما در دید من بسیار مهمتر از داشتن یا نداشتن ایدهآل نگرش و رویکردیست که ما در زندگی نسبت به دنیای پیرامون و دیگران داریم. من در این میان جای خالی چیزی را میبینم که پیشتر از آن به عنوان زایایی نام بردم؛ آیا ما میخواهیم ایدهآلمان را بیابیم و به چنگ آوریم یا میکوشیم آن را بسازیم؟
شاید بتوان انتخاب کسانی که به دنبال ایدهآل خود میگردند را به خرید از بازار تشبیه کرد. زمانی که انتخاب خود را به کنارهم آمدن مجموعهای از ویژگیهای عالی مشروط میکنیم و به راحتی به خردهگیری از سایر گزینهها و کنارگذاشتن مواردی میپردازیم که از داشتن تعدادی از شرایط مورد نظر ما محرومند، گویی خریدار مشکلپسندی هستیم با یک چکلیست ویژه و خاص و فرد مورد نظر نیز کالاییست مرغوب و کمیاب که یافتنش نیازمند جستوجویی طولانی در بازار(جامعه) است. گرچه که در اینجا نکتهای ظریف وجود دارد، چرا که این کالا خود یک انسان است که برای ایجاد رابطه او هم باید شما را به عنوان کالایی ارزنده بپسندد. آنگاه است که در و تخته با هم جور شوند و زوج رویایی زندگی مشترکشان را بیآغازند. در این جا قصدم مخالفت با وجود چنین رابطهای نیست و حتی لزومی نمیبینم که گمان کنم رابطهای بیسرانجام است، اما نمیپذیرم که چنین رابطهای را برترینِ عشقها و عشق واقعی بنامیم و به تعریف و تمجید و تبلیغ آن برای دیگران بپردازیم.
در واقع چنین پیوندی، هر چهقدرهم که زیبا و مانا باشد، چیزی نیست جز چفتشدن تصادفی دو عنصر همخوان. مگر احتمال ریاضی اینکه بخش زیادی از افراد جامعه بتوانند فردی را بیابند که دقیقا با ایدهآلشان همخوانی داشته باشد و علاقهی متقابلی هم به آنها داشته باشد(هر دو طرف ایدهآل هم باشند) چقدر است؟ بسیار اندک. ترویج چنین رویکردی که افراد را به گشتن و گشتن وگشتن هرچه بیشتر برای یافتن گمشده، همزاد،... یا هر نام دیگری که برای ایدهآلها در نظر گرفته میشود وامیدارد نتیجهای ندارد جز نوعی انتظار همراه با انفعال. در این دیدگاه یک اصل اساسی زندگی انسانی که رشد و تغییر است فراموش میشود. اگر قرار است همسر/ معشوق ما از ابتدا تمام ویژگیهای خوب و پسندیده را داشته باشد، دیگر چه جایی برای رشد و یادگیری و حرکت به سوی کمال باقی میماند؟ پس سهم و جایگاه خود ما در این میان چه میشود؟ مگر در دنیا کسی هم هست که از داشتن یک چیز عالی و کامل بدش بیاید؟ اما بهفرض که چنین موردی را بیابد و آن را انتخاب کند، هنری به خرج ندادهاست. کاری را کرده، که هر انسان دیگری نیز ممکن است انجام دهد.
مسالهی دیگر این است که آیا رضایت ناشی از یافتن و برگزیدن یک ایدهآل همیشگیست یا مشروط به حفظ شرایط و ویژگیهای آن ایدهآل؟ مثلا اگر همسر ایدهآل در میانهی زندگی در یکی از ویژگیهای مهم چون سلامت جسمی یا شخصیتی، وضع مالی یا شغلی، موقعیت اجتماعی یا خانوادگی و ... دچار تغییر یا پسرفت بشود و یا به طور کلی آن ویژگی را از دست بدهد آیا طرف مقابل همچنان حاضر به ادامهی راه خواهدبود؟ چنین رابطهای در ابتدای خود آزمون وفاداری ندارد، چرا که همه چیز عالیست. اما در بحرانها ممکن است عشق دو طرف آن قدرها هم رویایی از کار در نیاید!
اگر فردی را با وجود تمام ضعفها و قوتها و استعدادهایاش انتخاب کنیم و پا به پای هم به رشد و کمال برسیم میتوانیم از ارزشمندی رابطه صحبت کنیم؛ چرا که در این صورت میتوانیم بگوییم این همان فردیست که که من بخشی از عمر، توان و وجودم را برایاش صرف کردهام و او نیز ما را در پیشرفت و کمال خود سهیم میداند. در این حالت اگر زمانی بحرانی در رابطه رخدهد، مثلا یکی از دو طرف ویژگی خوبی را از دستبدهد یا شرایط برخی از داشتههاشان را از آنها بگیرد، اطمینان بیشتری وجود دارد که با پذیرش شرایط جدید در کنار هم بمانند و به حل مشکل بپردازند.
گاهی نیز ما ایدهآلها را انتخاب میکنیم تا بدانها پناه بردیم. زمانی که در وضعیت نامطلوبی قرار داریم، اوضاع بد است و یا از یک نقطه ضعف اساسی رنج میبریم ممکن است ذهنمان یارای اندیشیدن به راهحلهای پیچیده و بلندمدت را نداشته باشد، یا از از لحاظ روحی تحمل ادامهی آن وضعیت را نداشتهباشیم. اینجاست که پروراندن یک ایدهآل و زیستن با رویای آن تبدیل به ترفندی ناخودآگاه برای فرار از مشکلات، حفظ امید و به دست آوردن اندکی آسودگی خیال میشود. فردی که چشمانداز اقتصادی ناامید کنندهای دارد به جای آمادگی برای تلاشی طولانی و اندیشیدن به موفقیت مرحله به مرحله، بیشتر مستعد خیالپردازی است و به امید معجزه(که نوعی ایدهآل است) مینشیند. نمونهی بارز این پدیده را در گرایش فراگیر جوانان ایرانی به سوی موفقیتهای وعدهدادهشده در شرکتهای هرمی میتوان دید.
لزومی ندارد که نقد نگرش ایدهآلی را تنها به روابط عاشقانه محدود کنیم. دوستیهای معمولی، ارتباطات خویشاوندی یا هر بخش دیگری از زندگی هم میتواند تحت تاثیر این نگاه قرار گیرد. شاید شماری از کسانی که نمیتوانند با محیط خود ارتباط برقرار کنند، با دیگران سازگار شوند و از زیباییهای موجود، ولو اگر اندک باشد، لذت ببرند نیز از نوعی نگاه ایدهآلی و کمالگرایانه رنج میبرند. ما انسان هستیم، با توانایی منحصر به فردی در تغییر دنیای پیرامون و آفریدن تازهها، با توانایی داشتن احساس مادرانه نسبت به خود و دیگران که به ما کمک میکند برای رشد و بالیدن زمان و نیرو صرفکنیم.
زمانی فروید گفته بود که دلبستگیها و شیوههای گوناگون رویارویی با اضطرابات که در کودکی ما شکل میگیرند و تثبیت میشوند در سراسر زندگی دوام مییابند و جنبههای ناخودآگاه رفتار ما را در بزرگسالی شکل میدهند. در همین رابطه گفته میشود که بسیاری از افراد در بزرگسالی دچار بحرانهای روحی میشوند و نومیدی و ملالت زندگیشان را پر میکند چرا که احساس میکنند در زندگی از فرصتهایشان به خوبی بهره نبردهاند و یا نتوانستهاند به هدفهایی که از کودکی در ذهن داشتهاند دست پیدا کنند. چه خوب است اگر به این نیز بیاندیشیم که رهایی از رویاها میتواند آزادیبخش باشد.
در انتخاب همسر نیز چنین گرایشی محتمل است. زمانی که از رویارویی با مشکلات زندگی بازماندهایم و توان قویتر شدن را در خود نمیبینیم، به دنبال تکیهگاهی میگردیم که نه تنها با خود مشکلات جدیدی به همراه نیاورد، که بتواند مشکلات ما را نیز از میان بردارد. چنین فردی بیگمان از جنس قهرمانهاست و انسانی ایدهآل. با دلخوشداشتن به یافتن او ضعفهای خود را فراموش میکنیم و حس تلاش و پویایی خود را از دست میدهیم و تمام کاستیها و ضعفها را به سمت آن کسانی که از ایدهآل ما فاصله دارند فرامیفکنیم. غافل از این که کسی که جز ایدهآلها چیز دیگری را نمیتواند بپذیرد در واقع از روبرو شدن با آن چیزهای دیگر در هراس است.
خوش باشی و موفق.آمدم ببینم با این همه وب چه می کنی.
از متنی که فرستادم گزارشی موجود نیست. غیر این حرفات قشنگه/
خوندم. همون حر فا یی رو گفتی که کم و بیش حرفای من ه هست. که تنبلی نمی ذاره با این شرح و بسط بنویسم.